ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

هیچ کارِ خدا بی حکمت نیست ...


هیچ کدوم از کارای خدا بی حکمت نیست اینکه من الان توی این مسیر از زندگی قرار گرفتم بازم خواستِ خداست.... 
گاهی وقتا با خودت میگی شاید اگه چند سال پیش این انتخابو نمی کردم الان موفق تر بودم ...
کاش فلان تصمیمو نمی گرفتم کاش فلان کارو نمی کردم و خیلی کاش های دیگه که همین طور پشت سر هم ردیف میشه اما بعدها خودت به این نتیجه می رسی که هر آنچه برات اتفاق افتاده قطعاً بهترین بوده که اون موقع درک نمی کردی اما بعضی وقتا تو یه موقعیت هایی قرار میگیری که با تموم وجودت این موضوعو درکش میکنی ...
حس می کنم در کلِ مسیر زندگیم خدا باهام بوده خودش این راهو جلو پام گذاشته خودش برام صاف و هموارش کرده تا من به اینجا برسم اونه که من ، توانایی هام و روحیاتمو بهتر از هر کسی میشناسه همیشه کمکم کرد که برم توی اون مسیری که مخصوص منه و برای من ساخته شده... امروز که از خواب بیدار شدم با دیدن صورت مامانم هول کردم فشارم افتاده بود پایین...  لبام سفید شده بود و یه عرق سرد نشسته بود روی بدنم .... بینیش کاملا ورم کرده بود و روی لبش هم پاره شده بود یک کیسه آب سرد گرفته بود روی بینیش که ورمش بخوابه یک لحظه به خودم اومدم و پرسیدم چی شده؟؟؟

در جواب سوال من گفت که صبح توخیابون زمین خورده و این بلا سرش اومده هنوز حرفش تموم نشده که روی نزدیک ترین مبلِ خونه از حال رفتم بعدش که یکمی به حال اومدم بابام گفت خوبه یه مورد تصادفی یا دور از جون یه میت ندیدی وگرنه الان غش کرده بودی بابام راست میگفت من تحمل دیدن چنین صحنه هایی رو ندارم و امیدوارم هیچ وقت توی زندگیم با چنین صحنه های ناخوشایندی رو به رو نشم با این حرف بابام یهو ذهنم پر کشید به 7 سال پیش همون موقعی که پامو توی یه کفش کرده بودم که میخوام تجربی بخونم یکمی جو پزشک شدن منو گرفته بود هر چند کار من نبود قبول شدن تو رشته ی پزشکی ...مامانم مخالف صددرصدم بود چون هم روحیاتِ منو میشناخت و هم یک عمری توی محیط های بیمارستانی کار کرده بود و سختی هاشو هم دیده بود و هم کشیده بود خلاصه اصرارای مامانم باعث شد که الارغم میلم رشته ی ریاضیو انتخاب کنم الان خدارو شکر میکنم که اون انتخابِ اشتباهو نکردم چون من واسه اون رشته ساخته نشدم کارِ خدا بود که بازم توی مسیر درست قرار گرفتم...

اگه یه وقتایی اونی نمیشه که دوس داری بشه بدون که قطعاً به صلاحت نبوده ...


دیدگاه ها [ ۳ ]

منم الان توی چنین مسیری ام امیدوارم به حکمت و معجزه خدا برسم هرچه سریع تر:-) 
ان شالله هرچی صلاحته همون واست پیش بیاد :)
ایشالله زودتر خوب شن مامانتون
فقط با دیدن عزیزان اینطوری میشی یا نه اگه غریبه هم باشه تحملش رو نداری ؟!
اگه رفته بودی پزشکی با این اوصاف احتمالا انصراف میدادی :|
خیلی ممنون خداروشکر الان خوبه مامان ...
هم غریبه هم آشنا ... تحملِ دیدن یه همچین صحنه هایی رو ندارم اصلا
آره صددرصد :|
سیّد محمد جعاوله
@
:)
peer
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.