ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

از کجا آمده ام آمدنم بهرِ چه بود ؟؟؟

مهر 91 بود که برای نخستین بار در دنیای پیچیده ی وبلاگ نویسی غوطه ور شدم و به همراه دوستم نخستین وبلاگ دو نفریمان را ساختیم آنجا متن های ادبی و دلنوشته های زیبا را کپی پیست می کردیم و الحق در این کار تبحر بالایی داشتیم مطالب مسروقه را با فونت های اجق وجقی که در آن زمان مد بود بزک و دوزک کرده و منتشر می کردیم تا این که دوستم ساز جداییش را کوک کرد و از برای خود یک وبلاگ تک نفره ساخت بعد از آن من هم دیگر دل و دماغ نوشتن در آن وبلاگ دونفره را نداشتم و بدین ترتیت وبلاگمان به زباله دانی این دنیای صفر و یکی پیوست ...
بعد ازآن چندین وبلاگ ساختم با نام ها و عناوین مختلف ، که هیچ کدام به دلم ننشست و به فاصله ی چند روز بعد از ساخته شدن با بی رحمی تمام تار و پودشان را ازهم گسستم...
تا اینکه در تابستون 94 با نام " خانومِ صفر و یک" در بلاگفا مشغول نگارش شدم آنجا بیشتر از روزمرگی ها و خاطرات فلاکت بار کاراموزی می نوشتم و گاهی هم طراحی هایم را در معرض دید عموم قرار می دادم
همه چیز خوب و مرتب بود و من حسابی به خانومِ صفر و یکِ بلاگفایی اُنس گرفته بودم تا اینکه بلاگفا در حین جابه جایی سرورهایش آرشیو شهریوریمان را قورت داد من هم به نشانه ی اعتراض به میهن بلاگ کوچ کردم و نام وبلاگ هم به " ماجراهای خانومِ صفر و یک " تغییر یافت...
در ورژن میهن بلاگی بیشتر مسائلِ عصر حاضر را با رگه هایی از طنز نقد و بررسی میکردم علل خصوص برنامه های صدا سیما را به بادِ نقد گرفته و هر روز کله پاچه ی یکی از برنامه هایش را بار می گذاشتم....
در میهن بلاگ جو سنگینی حکم فرما بود و مدام این دیالوگ معروفِ تیتراژِ کارتونِ آنشرلی در ذهنم تداعی میشد "آنه تکرارِ غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت؟؟؟ "
این احساس غربت و جو سنگین و همچنین دیر پاسخ دادن میهن بلاگ به تقاضای من جهت عضویت در باشگاه وبلاگنویسان جوان مزید بر علت شد که من به بیان رهسپار شوم....
در بیان با همان نام "ماجراهای خانوم صفرو یک " مشغول فعالیت شدم یک ماه از تولد ورژن بلاگی می گذشت که به شدت نسبت به “خانوم صفر و یک” احساس دل زدگی پیدا کردم و دوماهی هم غیبم زد وقتی هم که برگشتم و خواستم پر انرژی به فعالیتم ادامه دهم باز هم دست و دلم به نوشتن نمی رفت احساس میکردم که باید از این پوسته ی وصله و پینه شده خارج شوم و در یک پوسته ی جدید از صفر شروع کنم و بعد از حدودا چند هفته تنفسِ وبلاگی بار دیگر با ایده ی “ناگفته های یک دلقک” نوشتن را آغاز کردم...  

این بود شجرنامه ی وبلاگ نویسی من ...

پایان ...


+ پرانتزنوشت :

خنده ی معروفِ بلاگفایی این روزها عجیب دلتنگت هستم ...


دیدگاه ها [ ۱۰ ]

سیّد محمّد جعاوله
ماجراهای خانوم صفرو یک
موفق باشید
زیبا احسنت
مرسی همچنین :)))
موفق باشی دوست من ...

+ دی: بلاگفا با تمام مشکلاتش شیرین تر و دلنشین تر از بقیه ی جاهاست مخصوصا که بچه هاش خیلی لایکیه دارن ....
مرسی عزیزم :)

+ بلاگفا خیلی خوب بود حیف که دیگه نمیشه بهش اعتماد کرد ...
منم اولین وبلاگم فک کنم تویه میهن بلاگ بود بعد بلاگفا و... تا رسید به بیان و بوفِ ولگرد ولی اعتراف میکنم که به جز بوف ولگرد همه ی وبلاگ هام کپی پیست بود :|

اون زمان اکثر وبلاگ ها کپی پیست بود :/ 
اما بعد انگار یه انقلاب وبلاگ نویسی رخ داد و اکثرا نویسنده شدن :d
هعی بلاگفاکه وبت عزیزمو به فناداد
هممون هنوز که هنوزه داغدارِ وبلاگ های بلاگفاییمون هستیم :(
عجب 
عجب
چ دنیایی کوچیکی :))
میگم اخه تو ایران مهندس ای تی زن به تعداد انگشت دست ادمه :))
یادت میاد یکی بهت گفت میهن بلاگ از همه بهتره؟ خانم صفر و یک :)
فکر کنم اسمت ارزو بود :)
اگر نیس که حتما با یکی اشتباه گرفتم :)
توی بلاگفا هم کلیک راست وبلاگت رو غیرفعال کرده بودی تا کسی کپی نکنه
منم اومدم متن ها رو ی جوری کپی کردم تو نظرت ارسال کردم تا دوستان دیگه کپی کنن :)))))
اره خودتی 
الان دیگه مطمئن شدم
یاد نقاشی که کشیدی افتادم :)
وقتی بلاگفا بودی تازه رفته بودی کلاسش :)
یک جومونگ هم کشیده بودی خخخخخخخ
عی عی یادش بخیر :)))
چ بزرگ شدی :دی
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چه تصادفی
یه حسی بهم میگفت که میشناسمتون :)))
باور کنید گاهی وقتا میگفتم مگه میشه دوتا شخصیت اینقد شبیه هم :/
کلِ اطلاعات منو یادتونه همش درسته ... آره من همونم ...
آره یادش بخیر جدا
شما هم بزرگ شدین
اصلا الان شگفت زده شدم از این تصادف وبلاگی :D
آخه مگه میشه مگه داریم ؟؟؟؟
منو اقفال کردین بیام میهن بلاگ بعد خودتون اومدید بیان ؟؟؟؟؟؟ :/
من عاشق این استیکره بلاگفام همه یه طرف این یه طرف :)
آره به خدا اصلا به آدم روحیه میده :)
واسه من خیلی ساده تره
اول بلاگفا و دیال آپ و بوق بوق، سال 87
بعد مودمم خراب شد و به مرور پسورد و حتی آدرسش یادم رفت
بعد سال 90 وبلاگ گروهی واسه کلاسمون
و بعد هم اینجا  
پس شما پیشکسوت تری :)))

موفق باشی ...
عجب عجب پس خودتی 
چ خوشحال شدم،اره اطلاعاتت رو یادمه اخه مگه چند تا دختر ای تی هست؟ تکی دیگه 😅
اون موقع یادمه ترم 6 بودی 1 سال پیش بود میهن بلاگ بهتر بود از همون 1 سال پیش تا 3 یا 4 ماه پیش بیان خیلی تغییر کرده و خوب شده 
اگر الان میخواستم بهت بگم بیان رو میگفتم :)
البته خودت اوستا هستی
راستی من هنوز سر حرفم هستم هااا اون نقاشی جومونگ بود 😂😂😂😂
آره خودمم ...
منم خیلی خوش حال شدم اصلا باورم نمیشه :D
فکر کنم دخترای آیتی علاقه ی زیادی به وبلاگنویسی ندارن من تک موندم خخخ
تقریبا آره من ترم 5 بودم اون موقع الان ترم هفتم ... آره بیان واقعا از نظرِ امکانات خیلی بهتره ...
آره دیگه همه جا رو تجربه کردم آخرش رسیدم به اینجا
شما اون موقع تازه می خواستی طراحی وب یاد بگیری ماشاالله چقد زود پیشرفت کردی :)
شما و یکی دیگه از مخاطبای قدیمی هنوز که هنوزه میگین جومونگه دیگه باید تسلیم بشم :D

قشنگ مینویسی

ممنون :)
لبخنــــツ ـــد
خانوم صفر و یک:-! 
چقدر این اسم برام آشناست 

شاید قبلا وبلاگم اومدی :)
peer
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.