ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

اولین باری که فهمیدم هیچ وقت تنها نیستم

معلم کلاس اولم “خانوم شریفی” یکی از بهترین معلمایی بود که توی زندگیم داشتم هیچ وقت اون چهره ی مهربونش از ذهنم محو نمیشه... من بزرگ ترین درس زندگیمو از معلم کلاس اولم یاد گرفتم و همیشه بهش مدیونم... شاید اگه اون نبود من الان به اینجایی که هستم نمی رسیدم...
دوماه اولِ سالِ تحصیلی یه معلمِ بی نهایت سختگیر داشتم و منم از اون شاگرد تنبلای کلاس بودم جزءِ همونایی که روی صندلی تکی در جوارِ معلم نشونده می شدن و تحت کنترل شدید بودن :دی
یه روز که اومدم سر کلاس بهم خبر رسید که معلممون دیگه نمیاد و قراره از این به بعد یه معلم جدید بهمون درس بده  اون روز برای اولین بار خانوم شریفی رو دیدم خودشو معرفی کرد و با همون صدای دلنشینش شروع به تدریس کرد ... اینقد خانوم شریفی معلم فوق العاده ای بود که خیلی از شاگردای مدرسه ی قبلیش به مدرسه ی ما کوچ کردن ... یادمه خانواده هاشون کلی خواهش و التماس میکردن که مدیرمون پرونده ی بچه هاشونو قبول کنه ...
بعد از اون من دیگه اون شاگرد تنبل کلاس نبودم پیشرفت کردم طوریکه نمراتم کمتر از 19 نمیشد واقعا عالی درس میداد از هر وسیله ای استفاده میکرد که حروف الفبا رو کاملا توی ذهنمون هک کنه و واقعا توی کارش موفق بود....
یادمه یه بار اومد سر کلاس و بهمون یه دونه شکلات داد تا وقتی که خونه رفتیم دور از چشم همه اون شکلاتُ بخوریم.... راستش بنده به wc پناه برده و اونجا شکلاتُ تناول نمودم :دی... واقعا نمی دونم مکانی بهتر از wc پیدا نمیشد که برم اونجا شکلات بخورم!!!
صبح که سر کلاس رفتیم از تک تکمون پرسید که شکلاتو کجا خوردیم یه تعدادی از بچه ها هم شکلاتشونو نخورده بودن که من بعدا دلیلشو فهمیدم
معلممون با این کار میخواست بهمون بگه که خدا همیشه همراهتونه همیشه نگاتون میکنه پس شما نمی تونید جایی رو پیدا کنید که هیچ کسِ هیچ کسِ شکلات خوردنتون رو نبینه ...
با این درسی که معلممون بهم داد فهمیدم که هیچ وقت تنها نیستم همیشه یکی در کنارمه که منو می بینه صدامو میشنوه و از خودم به خودم آگاه تره....

 

+ پرانتزنوشت :
از نظر من احوال پرسی کردن یکی از سخت ترین کارای دنیاست یعنی امکان نداره حین احوال پرسی سوتی ندم :|
مثلا امروزم خونمون جلسه ی قران داشتیم حالا سوتی های من
دوست مامان : خونه ی نو مبارک
من : همچنین :]
اون یکی دوست مامان : آرزو خانوم ببخشید نشناختم
من : خدا ببخشه :دی
و شاید فاجعه بار تر از همه اینا زمانی بود که یه بچه ی دوساله ی نیم وجبی منو به مامانش نشون داد و با ذوق گفت: نی نی :D

دسته بندی :
از گذشته نوشت از همه چیز نوشت بچه که بودم ...

دیدگاه ها [ ۸ ]

وای یه بچه ی بانمک و شیطون رو تصور کردم با این پست کلی دوستت داشتم:)) 
دستشویی عالی بود! واقعا امنیتش خیلی بالاس:)) 

چه درس شیرینی ، اونقدر خوب تو ذهنتون موند که بعد این سالها هم فکر به اون روزا و درسی که داده حالتون رو خوب میکنه:)


=)) سوتی ها عالی بود =)) 
منم موقع تعارف خیلی هول میشم و سوتی میدم
مثلا از طرف میپرسم چطوری؟ بعد دقیقا بدون مکث خودم جواب میدم "مرسی"=)) یه بار یکی پا تلفن بهم گفت خب دیگه امری ندارین؟ منم گفتم نه امری نیس^_^ =))
مرسی عزیزم :)))
آره اون زمان دستشویی مخفیگاهی بود واسه خودش :)))

واقعا احوال پرسی سخته منم سوتی میدم وحشتناک :D
سیّد محمّد جعاوله
عالی و دلنشین
ممنون :)
خخخخخ
عجب سوتی های باحالی 
نی نی خخخ
آره خیلی ضایع بودن خودمم خندم می گیره خخخخ
خونه ی نو مبارک
همچنین :D
منم از این سوتیا زیاد دادم.اصن اخر سوتی دادنم من!
منم همین طور ... اگه سوتی ندم جای تعجبه خخخخ
شیارهایِ مغزِ من
+ خدا خانم شریفی رو هر جا که هست حفظش کنه و سایه اش همیشه برقرار باشه :)

+ سوتیهات عالی بودن عزیزم ...کلی خندیدم :)) ... خونه نو مبارک :دی
مرسی عزیزم ان شاء الله :)

خودمم خندم می گیره هر وقت به امروز فکر می کنم :))))

مرسی عزیزم همچنین :D
متشکرم زیاد
خواهش :)
سوتی ها رو خخخخخخ

خخخخ
peer
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.