ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

علتِ آشفتگی دنیا


انسان‌ها خلق شده‌اند که به آن‌ها عشق ورزیده شود و اشیا ساخته شده‌اند که مورد استفاده قرار بگیرند
علت آشفتگی‌ دنیا این است که
به اشیا عشق ورزیده می‌شود و انسان‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرند...


طراحی من را ببینید


تصویر بالا یکی دیگه از طراحی های من هست اگه دوس داشتید حدس بزنید که چهره ی کدوم بازیگره :)


+ پرانتزنوشت :

دیشب در حینِ بازیِ "جرات و حقیقت" یکی از بزرگترین دروغ های زندگیم برملا شد که در پست های آتی در مورد آن خواهم نوشت ...


به خودت کمی اهمیت بده ...


به خودت کمــی اهمـیت بده
وگـــرنه
لابه لای زندگــی از بین می روی
و هیچکس هم نمی فهمد...

"جی ام کوتزی"

واقعا نمی دونم دلیل این کارش چی بود؟؟؟

واقعا نمی دونم دلیل این کارش چی بود؟؟؟ حتی وقتی به خاطر اون همه اذیت و آزار ازم معذرت خواهی کرد بازم نپرسیدم دلیل کارشو ؟؟؟ فقط بخشیدمش ...خیلی راحت بخشیدمش و دلم باهاش صاف شد... اسمش نیلوفر بود و سه چهار سالی ازم بزرگ تر ... خیلی عجیبه که بعد گذشت این همه مدت هنوز اسمشو به خاطر دارم اما چهرشو دقیق نمی تونم توی ذهنم تجسم کنم....
یه دختربچه ی هفت ساله بودم که برای اولین بار توی مدرسه دیدمش و بی خیال از کنارش عبور کردم... یه مدت ما (من و دوستم) رو زیرنظر گرفته بود و داشت حسابی نقشه میکشید ... نقشه ای واسه اذیت کردن دوتا بچه ی هفت ساله...
یه مدت که گذشت شروع کرد به تهدید کردن ... و این تهدیدا به مروز زمان ابزاری شد واسه سوء استفاده از دو تا بچه که الفو از بِ تشخیص نمی دادن....
ما شده بودیم ملعبه ی دستش و با هر سازی که میزد مجبور بودیم برقصیم تنها تهدیدش هم این بود که با تلفن کارتی های روبه روی مدرسه به خونتون زنگ میزدم و همچی رو به مامانتون میگم و ما اونقدر ساده بودیم که فکر میکردیم قطعا این کارو می کنه اصلا به این فکر نکردیم که اولا شماره خونمونو نداره دوما چی میخواد به مامانمون بگه.... یه بیمارستان نزدیک مدرسمون بود وقتی شیفت عصر بودیم مجبورمون میکرد قبل از شروع کلاس باهاش بریم داخل اون بیمارستان‌... اونجا که می رسیدیم میگفت باید سوار آسانسور بشیم و قبلش کلی ما رو  می ترسوند که ممکنه وقتی ما داخلِ آسانسور هستیم یهو آسانسور سقوط کنه پس تا توقفِ آسانسور صلوات بفرستین چرا که هر لحظه ممکنه به ملکوت اعلا بپوندیم :|
ما هم مثل یه بره مطیعش شده بودیم و هر چی میگفت گوش می دادیم نمی دونم این وضعیت تا کی ادامه داشت حتی جرات نداشتم این موضوعو به مامانم بگم خلاصه ایشون به عناوین مختلف و با تهدید از ما سوء استفاده می کرد تا اینکه سال بعد خداروشکر از مدرسمون رفت اما قبل رفتنش عذر خواهی کرد به خاطر همه ی کاراش...  انگار سرِ عقل اومده بود ولی هیچ وقت نفهمیدم دلیل اینکاراش چی بود؟؟ 
اختلالات روانی داشت؟؟؟
یا این کاراش به خاطر یکسری عقده بود؟؟؟
همیشه این مساله مثل یه علامت سوال توی ذهنم نقش بسته ...این پست یجورایی یه اعتراف بود .... همیشه این خاطره رو مثل یه راز پیش خودم نگه داشتم و به هیچکی نگفتم.... نمی دونم چرا به هیچکی نگفتم؟؟؟  شاید می ترسیدم که به مامانم زنگ بزنه :دی !!!

+پرانتزنوشت:
1- یه مطلب دیگه واسه این پست آماده کرده بودیم ولی به نظرم خوب از آب در نیومد و بجاش یهو این خاطره از بچگی به ذهنم رسید...
2- لیست مطالبی که می نویسم داره رفته رفته زیاد میشه و من همچنان مبتلا به مرض بنویس پست نکن هستم :-/ باشد که شفا بگیرم....
امروز واسه یکی از اساتیدمون جشن گرفتیم شاید این جشنِ روز معلم توی دانشگاه یجورایی سوسول بازی به نظر بیاد و شایدم بچگانه ولی خب ما این کارو کردیم و خیلی هم خوش گذشت مثل دوران مدرسه :))

این قافله ی عمر عجب می گذرد


ساعتها را بگذارید بخوابند!
بیهوده زیستن را
نیاز به شمردن نیست.
"دکتر علی شریعتی"


شان و منزلت انسان ها به جنسیت نیست ...

توی چند روز گذشته خیلی با این صحنه مواجه شدم!!!!
نشستم پشت فرمون و توی یک خیابون یک طرفه ی n متری در حال حرکاتم و غرق در افکارم به سر می برم که یهو با شنیدن صدای بوووق شیش متر می پرم هوا... یهو به خودم شک می کنم که نکنه دارم خلافِ جهت مابقی ماشین ها می رونم یا نکنه پشتِ چراغ قرمز خوابم برده...

من واقعا نمی دونم توی یه خیابون n متری که به طور متوسط n/2.5 عدد ماشین می تونن در جوار همدیگه حرکت کنن (طبقِ محاسبات دقیقِ نویسنده ) چرا اینقد این آقایونِ به ظاهرِ راننده تمایل دارن دقیقا در همون لاینی حرکت کنن که بنده در حال حرکتم!!!؟ یجوریم بوقشونو یکسره می کنن که انگار من راهشونو سد کردم!!! یا اینکه ارث باباشونو ازم طلبکارن!!!!
یه بار که وقتی صدای بوقو شنیدم دست و پامو گم کردم و اصلا پیچیدم داخل یک خیابون دیگه :| 
و اما همه این ها ریشه در تفکرات اشتباه یکسری آقایون داره که رانندگی کردن خانوما هنوز واسشون جا نیوفتاده و تصور می کنن به جز خودشون هیچ خانومی توانایی رانندگی نداره...


انتخابات مجلس همین امسال با مادر گرامی رفته بودیم که رای بدیم البته من صرفا واسه خاطر اون مهری که قرار بود توی شناسنامه ام بخوره رفتم دی : ( اوج صداقت نویسنده)
توی صف ایستاده بودیم که یهو دیدیم یکسری از آقایون در جوار ما یک صف دیگه تشکیل دادن و میخوان با زرنگ بازی خودشونو از آخر صف برسونن اول صف.... من که در اون لحظه سکوت اختیار کردم ولی مادر بنده هیج وقت در مواجه با چنین زرنگی بازی هایی کوتاه نمیاد و به آقایی که صف دوم رو تشکیل داده بودن گفت آقا چرا یه صفِ دیگه تشکیل دادی!؟؟؟  ایشون هم نه گذاشت و نه برداشت گفت خب اخه شما خانوما داخل صف هستید ما بیایم پشت سر خانوما بایستیم؟؟؟؟ 
مادر گرامی هم گفت : چطور ما پشت سر شما آقایون ایستادیم بعد شما کسرِ شأنتون میشه پشت سر ما بایستید؟؟؟؟
اون آقا با اون تفکرات عهدِ عتیقش سکوت کرد و در واقع جوابی نداشت که بده ....
خلاصه ما هم به هر نحوی بود نذاشتیم اون آقا با زرنگ بازی زودتر از ما رای بده...
خواستم بگم متاسفم واسه همه اقایونی که ارزش ما خانوما رو اینقدر پایین می دونن....  در حال حاضر ما خانوما داریم در همه ی عرصه ها از آقایون جلو میزنیم و نشون دادیم هیچی از جنس مخالفمون کمتر نداریم ...
اما متاسفانه هنوز یکسری افراد با افکار پوسیده شون شان و منزلت خانوما رو پایین تر از آقایون می دونن و عقیده دارن که زن صرفا برای ازدواج کردن، خونه داری، تروخشک کردن بچه ها آفریده شده ...


+پرانتزنوشت :
با این کشت و کاری که توی سریال شهرزاد راه افتاده اصلا بعید نیست آخر داستان قباد و فرهاد و بزرگ آقا هم سرِ به دست آوردن شهرزاد همدیگرو بکشن :|
شاید تنها اتفاقی که توی سریال شهرزاد منو غافلگیر کرد اعتراف بزرگ آقا بود به شهرزاد بود.... "اگه من 20 سال دیرتر به دنیا می اومدم اوضاع فرق داشت " یعنی با این حرفی که به شهرزاد زد میشه تا آخر ماجرا رو خوند این پیرمردم عاشق شهرزاد بوده دی:

آخه این شهرزاد کیست که عالم همه دیوانه ی اوست ؟؟؟


گذر عمر را باور کن ...


با معنی ترین نقاشی سال،با بر عکس کردن عکس گذرِ عمر را باور کن ...



+ پرانتزنوشت:

پیشنهاد می کنم این آهنگو گوش بدید :)




نام آهنگ : "وصفِ حالِ دانشجویی" الهام گرفته از آهنگ احسان خواجه امیری :D

"وقتی که ترمِ آخر اون مدرکو بگیری   ....  چیزی بلد نباشی باید بری بمیری " این ترجیع بندشو مدام با خودم زمزمه می کنم :دی

خود نقدی ...


تصویر بالا یکی از طراحی های منه...
می تونید حدس بزنید طراحی از چهره ی کدوم بازیگره :))) ؟؟؟؟  

اگه دوس داشتید حدس بزنید من این کارو یه بار توی وبلاگِ ورژنِ بلاگفایی هم انجام دادم...  یکی از طراحی هامو پست کردم تا ببینم چند نفر می تونن حدس بزنن چهره ی کدوم بازیگره  دی:

برای مشاهده ی طراحی کلیک کنید  کلیک

این طراحی همون طراحیمه که توی بلاگفا گذاشتم ...

نذاشتمش داخلِ پست تا نمای وبلاگ زشت نشه  :دی
الان می تونم به راحتی ایرادات کارمو بگیرم ....
مثلا توی این طراحیم که لینکش کردم و مشاهده فرمودید 

+ دندونا بیشتر به دندونای گوسفند شباهت داره
+ چشما شبیه چشمای وزغ شده و اصلا قرینه نیست
+ دماغ که به هر چی شبیهه الا دماغ :دی
و....
اونوقت من با کلی اعتماد به نفس توی بلاگفا پستش کردم :))) 

اون موقع واقعا حدس شخصیتِ طراحی شده توسط من سخت بود چون کارام کیفیت پایینی داشت و اون زمان مبتدی بودم

ولی جالب اینجا بود که بازخورد بدی از گذاشتن طراحی هام توی وبلاگ نمی گرفتم و این باعث میشد که اعتماد به نفسم رفته رفته به سقف نزدیک تر بشه و اصلا بعید نبود که در آینده ی نزدیک ادعای مقام پیکاسویی هم بکنم ... اول مهر که شد و منم دیگه کلاس طراحی نرفتم و طراحی کردنو بوسیدم گذاشتم کنار ... دیگه چسبیدم به درس و کار و زندگی ... هرزگاهی وقتی حس و حالو داشتم چنتا طرح میزدم و کلاس می رفتم تا استاد از کارام اشکال زدایی کنه ولی از بهمن به اینور کلا دیگه نه طراحی کردم نه کلاس رفتم ... همچی کلا تعطیل شد ...

 

 + پرانتزنوشت :

حس خوبیه وقتی اسم وبلاگتو سرچ میکنی و می بینی تموم سایت هایی که مطالبِ وبلاگتو به اسمِ یه منبع دیگه انتشار می دادن دارن دونه دونه به درک واصل میشن (فیلتر میشن) :)))


خرچنگ قورباغه های من 1...

+ بعضی وقتا چقد خنگ بازی درمی آوردم :)))





+ بادان :)))

+  معلممون بهمون اجازه نمی داد از پاکن استفاده کنیم :|



دفتر املای کلاس اولمو خیلی دوس دارم چون تنها یادگاریم از دورانِ دبستانِ  :)

هر از گاهی بازش می کنم و تک تک املاهایی که نوشتمو می خونم ناخوداگاه یه حسِ خوبی بهم دست میده البته پشتِ این احساس خوب پر از حسرتِ پر از دلتنگیه ... واقعا دلم میخواست توی همین برهه ی زمانی واسه همیشه می موندم ... کاش بزرگ نمی شدم ...

می خواستم با قرار دادن چنتا از دیکته های کلاس اولم این احساس خوبو با شما شریک بشم تا خاطراتِ اون زمانِ واسه شما هم زنده بشه ...


طراحی چهره با اسباب اثاثیه ی منزل ...



با هر چیزی میشه طراحی کرد حتی با وسایل خونه :)
پیشنهاد می کنم این کلیپو حتما ببینید ...