ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

۲۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

دل را بتکان ...


دقت کردین حموم کردنمون در روز آخر سال با بقیه حموم رفتنامون در طول سال فرق داره....
اگه بقیه روزای سال حموم کردنمون نیم ساعت طول میکشه امروز که روز آخر ساله کمِ کمِ یکی دوساعتی در حموم به سر میبریم و همه ی ابزارات موجود در حمام را از سنگ پا گرفته تا کیسه و لیف و ... به کار می بندیم تا با یک جسم تمیز سال نو رو آغاز کنیم ...
حالا بیاین با همین حساسیت و وسواس کینه ها و دشمنی ها و غم ها رو از دلامون پاک کنیم....
و با یک دل تروتمیز بریم به استقبال سال نو....


+ پرانتزنوشت

{ تنها یک پست دیگر به امسال بدهکارم :)  }


می نویسم برای دلتنگی های فردا


شاید یه روزی تو شلوغ پلوغی های زندگیم دلم برای امروز تنگ بشه ...
امروزی که همه ی وقتم مال خودمه ...
امروزی که دغدغه ی فکری آنچنانی ندارم...
امروزی که جووونم ، سالمم،  شادابم...
امروزی که هنوز اول راهمو درگیر سختی های این روزگار نشدم.....
امروزی که می تونم از ته دلم بخندم....
امروزی که فارغم از هر غم و غصه ای...
امروزی که مثل بچگیام واسه اومدن سال نو شوق و ذوق دارم....


+ پرانترنوشت

{ کلی پست میخوام بزارم تا قبل از اومدن سال نو  :| }

انتظارِ دخترونه


+ خسته از خانه تکانی ، بی صبرانه در انتظارِ عید :|


نترس از قضاوت ها ...


همیشه اونطوری زندگی کن که دوست داری نترس از قضاوت ها ....


تو شاهی و من سرباز ...


تو شاهی و من سرباز ، در راحتی و رنجیم          

ما هر دو پس از بازی در جعبه ی شطرنجیم

تورج بخشایشی

یاد باد آن روزگاران یاد باد !!!



امروز یکی از دوستان دوران راهنمایی و دبیرستان این عکسو توی صفحه اینستاگرمش گذاشته بود و همه ی دوستان رو تگ کرده بود ...

این عکس، برگه ی رتبه بندی مدرسمونه ...

نفر سی و پنج با معدل 19.68 منم :)

یادش بخیر چقدر درس خون بودم چه رقابت تنگاتنگی هم داشتم ...

اما الان که دانشجوام تا همین ترم گذشته یکی از دغدغه هام این بود که معدلم به 15 برسه :|

خداروشکر ترم قبل از مرز 15 گذشت و من به خودم افتخار می کنم :)))


این بهار مالِ من و مالِ تو نیست ...

این بهار مال من و مال تو نیست
سال نو سال من و سال تو نیست
این بهار ادامه ی زندگیه
ریشه و خاطره و بچگیه
این بهار مال مادربزرگیه
که در خونه شو هیشکی در نزد
همه روزاشو تو تنهایی شمرد
یه نفر حتی یه روزم سر نزد
این بهار مال همون کودکیه
که لباسش از خودش بزرگتره
همه سال کار میکنه تا شب عید
از پدر یه آبرویی بخره
نوبهارشون مبارک
فصل سبزشون مبارک
کوه سنگین نداشتن
روی دوششون مبارک
بی خیالیمون مبارک
ماه و سالمون مبارک
سفر دورو دارازه به شمالمون مبارک
این بهار مال من و مال تو نیست
سال نو سال من و سال تو نیست
این بهار ادامه ی زندگیه
ریشه و خاطره و بچگیه
این بهار مال هموناییه که
نمی خوان سفره ی هفت سین بچینن
تا مبادا وقتی سفره چیده شد
جای هرکی رفته خالی ببینن
این بهار مال هموناییه که
سوز سرما  رو تحمل میکنن
سر چهارراه پشت یک چراغ سرخ
وطن و ایران و غرق هزار گل میکنن
نوبهارشون مبارک
فصل سبزشون مبارک
کوه سنگین نداشتن
روی دوششون مبارک
بی خیالیمون مبارک
ماه و سالمون مبارک
سفر دور و درازه به شمالمون مبارک
این بهار مال من و مال تو نیست
سال نو سال من و سال تو نیست
این فقط ادامه ی زندگیه
ریشه و خاطره و بچگیه

"رها اعتمادی"

ساعت برنارد


کاش میشد یه ساعتی داشت مثل ساعت برنارد ...

گاهی وقتا لازمه زمانو متوقف کرد و جلوی یکسری از اتفاقاتو گرفت ...

گاهی وقتا لازمه تو یه لحظه هایی از زندگی زمان و متوقف کرد تا نگذره ...

گاهی وقتا دلت میخواد تو یه برهه ی زمانی بمونی واسه همیشه ...

گاهی وقتا حسودیم میشه به شخصیت برنارد به خاطر داشتن یه همچین ساعتی ...

چقد مرور برنامه های کودک دوران بچگی لذت بخشه :)

نوشته شده در تاریخ 1394/9/20


+ پرانتزنوشت

1- {گلچین شده از وبلاگ قدیمی}

2- {پست های مورد علاقمو انتقال دادم و وبلاگ قدیمی به زودی منحدم خواهد شد :) }


من 15 سال قبل

ورق زدن یه دفتر فانتزی با جلد آبی منو میبره به 15 سال قبل ...

یه چهره مهربون ، روپوش های آبی نفتی ، یه عینک با قالب آبی

یه کلاس با یه بخاری نفتی بزرگ و درب و پنجره های آبی آسمانی ، نیکمت های چوبی با چنتا صندلی تک نفره ، جشن الفبا

یه مینی بوس قرمز ، دیکته ی خدافظی و کلی تصویر مبهم دیگه میاد جلوی چشام ...

من ورق می زنم و با دیدن خط خرچنگ قورباغم یه لبخند محو میاد روی لبم ... بازم ورق میزنم

صفحه دوم : امین پاکت را پر از بادان کرد ...

با ارفاق 20 و تو می نویسی حواستو جمع کن عروسک قشنگم

بازم ورق می زنم و بیستامو میشمارم 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10   .... 10 تا 20 پشت سرهم ، ذوق می کنم و یاد قولی که دادی میوفتم یعنی جایزم چی می تونه باشه ؟؟؟؟؟

دوباره ورق می زنم و میشمارم 1 2 3 4 5 6 7 8 9 ... ورق می زنم به امید دهمین 20 ....

پس از خوردن صبحانه ی کامل دنداهایشان را مسواک میزنند ...    

با دیدن نمره 19 اشک توی چشام جمع میشه ...  دوباره باید از اول شروع کنم از یک تا ده ...

ورق میزنم تا می رسم به صفحه ی یکی مونده به آخر ...

بالای صفحه نوشته شده دیکته ی خدافظی چهارشنبه 80/2/19

خط اول : به نام خدایی که انسان را توانا آفرید ...

سطر به سطرش را می خوانم تا میرسم به سطر آخر :

دخترم مرا ترک میکنی ولی چشمان قشنگ ، قیافه ی مهربان و دستان پرتوان و آینده ساز تو را هرگز فراموش نخواهم کرد و پیوسته برای تو و ایران عزیزم دعا خواهم کرد ... موفق باشی ... آموزگار کلاس اولت شریفی

یک آه عمیق می کشم و با خودم می گویم چقدر زود گذشت ....

باز هم به گذشته سفر خواهم کرد ...

نوشته شده در تاریخ 1394/9/24

+ پرانتزنوشت
{این پست گلچین شده از وبلاگ قدیمی }


مزاحمِ عشقی


بهش میگم شما؟؟؟
میگه یه دوست
میگم شماره ی منو از کجا آوردی؟؟؟؟
میگه عشقی شمارتو گرفتم
لابد یه مدت میخواد عشقی باهات چت کنه
عشقی بهت زنگ بزنه
عشقی هزار تا دروغ سرهم کنه و بهت تحویل بده
عشقی بهت عادت کنه
عشقی بهت ابراز علاقه کنه
یه روزم عشقی پا بزاره رو همه ی احساسات و بره
منم خیلی عشقی بلاکش کردم :|
ته ته همه ی این مزاحمت های عشقی همینه و بس
خودتونو درگیر این مزاحم های عشقی نکنید ...