ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

۳۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

ذهنِ بی گناه


تنها یک ذهن بی گناه می داند که عشق چیست

این، تنها ذهن بی گناه است که می تواند در دنیایی که پاک نیست، زندگی کند.

🔻 کریشنامورتی🔻


توانایی هایت را باور کن


این باور تو است که تو را به خواسته هایت می رساند؛مگر این که شهامت خواستن آن را نداشته باشی.

🔻جک کانفیلد🔻



+ پرانتزنوشت :

1- قالبِ جدید وبلاگمو خیلی دوست دارم ... اعتراف میکنم امروز همش دلم میخواد وبلاگمو رفرش کردم که قالبمو ببینم :دی

2- دستِ طراحِ این قالب درد نکنه :)

2. یعنی من عاشقِ...

یعنی من عاشقِ این کاراشم ...

مادر گرامی هروقت اقدام به خرید لباس برای اینجانب می کند امکان ندارد که لباسِ خریداری شده یکی دو سایز برایم بزرگ نباشد و مادر عزیز از تر از جان این اقدام ضدحال زننده ی خود را با این جمله توجیه می کند " موردی ندارد چاق میشوی برایت انداره می شود  ":| 

وقتی پارچه ای خریداری کرده تا خاله جان برایم بدوزد در هنگام پروِ لباس باز آتشِ جنگ و جدال های من و مادر گرامی بر سر تنگ و گشاد بودن لباس شعله ور می شود و باز هم توجیه مادر اینست که چاق میشوی....
چند روز پیش یک عدد مانتوی نخی تابستانی برای بنده خریداری کرده بود که به تنم زار چه عرض کنم ناله و شیون میکرد یعنی شدت فاجعه در این حد بود اما اینبار جمله ای که از مادرم شنیدم به گوشم کاملا نا آشنا بود در واقع انتظارِ شنیدن همان جمله ی معروف " چاق میشوی برایت انداره می شود" را داشتم اما جمله ای با این مضمون از زبانِ مادر جاری شد  " تابستان هوا گرم است باید لباس گشاد و راحت بپوشی :] "
و مادر محترم کماکان در این امید واهی به سر میبرد که بنده روزی روزگاری آب که چه عرض کنم رودی در زیر پوستم جاری شود و این چارتیکه استخوان در پشت حصاری از لایه های چربی پنهان شود....


+ پرانتزنوشت:

1- با رفت و آمد های این ربات های کپی کننده ی متن احساس فردی دارم که در جلوی چشانش اموالش را به تاراج می برند و هیچ کاری از دستش ساخته نیست :دی 

2- دیشب یکسری ار خاطراتِ بچگی برام زنده شد یادداشتشون کردم که در آینده با جزییات راجبشون بنویسم.

1. یعنی من عاشقِ...

یعنی من عاشق آن دسته از مهمان هایی هستم که تا هر تکانی که در جهتِ خدمت رسانی به آنان به خودت میدهی این تکانِ تو را بدون تشکر باقی نمی گذارند... برایشان روی میز بشقاب قرار میدهی تشکر می کنند ، قندان روی میزشان میگذاری تشکر می کنند ... پس از تناول نمودن مخلفاتِ درون بشقاب اقدام به جم کردن ظروف میکنی باز هم تشکر میکنی من واقعا این همه تشکر را درک نمی کنم باور کنید یک عدد تشکر در زمان تعارف کردن آذوقه کفایت می کند این همه تشکر های الکی چرا!!!!؟؟؟؟؟
دیشب یک نمونه از این مهمان ها داشتیم آنقدر تشکر کرد که من رسما شرمنده شدم :-/

 

+ پرانتزنوشت :

1- چند روزی بود که بوی نامطبوع جوراب هایم هر بازدیده کننده ای علل الخصوص خودم را آزره خاطر میکرد خواستم اعلام کنم امروز بالاخره شسته شدند :/
بله من جزءِ آن دسته از دخترهایی هستیم که یقیناً دنیا به خودش ندیده ... مادرم همیشه می گوید ترشی ات هم چیز خوبی از آب در نمی آید:D

2- در این روزای گرم و طاقت فرسای بهاری پهن کردن لباس ها روی بندِ رخت برایم بسیار مشقت بار شده و به صدا در آمدن آلارم ماشین لباسشویی برایم حکم نواخته شدن صورِ اسرافیل را دارد ...

3- فصل اول سریال شهرزاد هم تموم شد :)
نمی دونم چرا دقیقاً همون روزی که من فرداش امتحان دارم برادرم سریالِ شهرزادو میاره ببینیم....قسمت آخرِ فصل یکو چهارشنبه دیدم و پنجشنبه امتحان سیستم عامل داشتم :/
به نظرم قسمت آخر خیلی خوب بود یکسری اتفاقات غیر منتظره افتاد که دور از تصورم بود و منو ترغیب کرد که فصلِ دوم شهرزاد رو هم دنبال کنم...


4- از این به بعد می خوام یکسری پست هامو با عنوان "یعنی من عاشقِ .... " منتشر کنم که بیشتر در مورد دغدغه های این روزای بنده هست


لبخند بزن


لبخند، از اندیشه باور کردنی‌تر است. لبخند؛ بسیار کارآمدتر و بسیار پُرمعنی‌تر است.

🔻کریستین بوبن🔻


طراحی من با زغال ...


طراحی بالا یکی از طراحی های بنده هست که با زغال انجام شده...

زیاد کارم خوب نشده و ایراداتش برام کاملا روشنه قطعا با تمرینِ بیشتر می تونستم کیفیت کارامو بالا ببرم ولی از اونجاییکه ریسکِ انجامِ این نوع طراحی بسیار بالاست و باید مرتبا مراقب فرش و لوازم منزل باشم که سیاه نشه دیگه ادامه ندم :دی


تکنیک طراحی با خودکارِ بیک


به نظر من طراحی با خودکار حتی به مراتب سخت تر از طراحی با زغاله... چون توی این تکنیک باید دقت و تمرکز فوق العاده بالایی داشته باشی ...
من که هیچ وقت این تکنیکو امتحان نکردم چون واقعا سخته و اعتراف می کنم که در نوشتن جزوات خیلی از لاک غلط گیر استفاده کنم حالا فکر کنین من بخوام با خودکار طراحی کنم  :|
می خواستم اولین کارام با زغالو بزارم ولی خب به دلیل نداشتن کیفیت پشیمون شدم :دی
شایدم تا فردا نظرم عوض شد و پستشون کردم :)

لقبِ شما چی بوده ؟؟؟

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

بازگشت به نقطه ی صفر


این صفر کجا و آن صفر کجا؟؟؟
لبخند عاشقانه ی آن روز کجا و اشک های عاجزانه ی امروز کجا؟؟؟
فاصله ی آن صفر تا این صفر به اندازه ی شکستن دل یک عاشق است
به اندازه ی خودخواهی های یک مرد است
به اندازه ی بی مادر ماندن یک کودک است
به اندازه ی خرد شدن یک زن است
به انداره ی پیر شدن یک دل است
اما باز هم می شود از نو شروع کرد ، دوباره ساخت ، دوباره عاشق شد و دوباره زندگی کرد....


+ پرانتزنوشت :

1- دوباره بهم رسیدن شهرزاد و فرهاد دور از ذهن نبود ولی در عینِ تلخی شیرین بود...

2- در پسِ ماجرای داغ ساسی مانکن و دنیا جهان بخت، در پیجِ دنیا جهانبخت با این کامنت مواجه شدم
" دنیا من ساسانم با گوشی دوستم پیام میدم دایرکتو جواب بده :]

3- همچنان در ادبی نوشتن بی استعدادم :|

اولین باری که فهمیدم هیچ وقت تنها نیستم

معلم کلاس اولم “خانوم شریفی” یکی از بهترین معلمایی بود که توی زندگیم داشتم هیچ وقت اون چهره ی مهربونش از ذهنم محو نمیشه... من بزرگ ترین درس زندگیمو از معلم کلاس اولم یاد گرفتم و همیشه بهش مدیونم... شاید اگه اون نبود من الان به اینجایی که هستم نمی رسیدم...
دوماه اولِ سالِ تحصیلی یه معلمِ بی نهایت سختگیر داشتم و منم از اون شاگرد تنبلای کلاس بودم جزءِ همونایی که روی صندلی تکی در جوارِ معلم نشونده می شدن و تحت کنترل شدید بودن :دی
یه روز که اومدم سر کلاس بهم خبر رسید که معلممون دیگه نمیاد و قراره از این به بعد یه معلم جدید بهمون درس بده  اون روز برای اولین بار خانوم شریفی رو دیدم خودشو معرفی کرد و با همون صدای دلنشینش شروع به تدریس کرد ... اینقد خانوم شریفی معلم فوق العاده ای بود که خیلی از شاگردای مدرسه ی قبلیش به مدرسه ی ما کوچ کردن ... یادمه خانواده هاشون کلی خواهش و التماس میکردن که مدیرمون پرونده ی بچه هاشونو قبول کنه ...
بعد از اون من دیگه اون شاگرد تنبل کلاس نبودم پیشرفت کردم طوریکه نمراتم کمتر از 19 نمیشد واقعا عالی درس میداد از هر وسیله ای استفاده میکرد که حروف الفبا رو کاملا توی ذهنمون هک کنه و واقعا توی کارش موفق بود....
یادمه یه بار اومد سر کلاس و بهمون یه دونه شکلات داد تا وقتی که خونه رفتیم دور از چشم همه اون شکلاتُ بخوریم.... راستش بنده به wc پناه برده و اونجا شکلاتُ تناول نمودم :دی... واقعا نمی دونم مکانی بهتر از wc پیدا نمیشد که برم اونجا شکلات بخورم!!!
صبح که سر کلاس رفتیم از تک تکمون پرسید که شکلاتو کجا خوردیم یه تعدادی از بچه ها هم شکلاتشونو نخورده بودن که من بعدا دلیلشو فهمیدم
معلممون با این کار میخواست بهمون بگه که خدا همیشه همراهتونه همیشه نگاتون میکنه پس شما نمی تونید جایی رو پیدا کنید که هیچ کسِ هیچ کسِ شکلات خوردنتون رو نبینه ...
با این درسی که معلممون بهم داد فهمیدم که هیچ وقت تنها نیستم همیشه یکی در کنارمه که منو می بینه صدامو میشنوه و از خودم به خودم آگاه تره....

 

+ پرانتزنوشت :
از نظر من احوال پرسی کردن یکی از سخت ترین کارای دنیاست یعنی امکان نداره حین احوال پرسی سوتی ندم :|
مثلا امروزم خونمون جلسه ی قران داشتیم حالا سوتی های من
دوست مامان : خونه ی نو مبارک
من : همچنین :]
اون یکی دوست مامان : آرزو خانوم ببخشید نشناختم
من : خدا ببخشه :دی
و شاید فاجعه بار تر از همه اینا زمانی بود که یه بچه ی دوساله ی نیم وجبی منو به مامانش نشون داد و با ذوق گفت: نی نی :D