ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

خدایا می دونم که می بینی پس خودت یکاری کن ...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ارشد و دیگر هیچ !!!

مامانم امشب به شدت گیر داده که برای ارشد انتخاب رشته کنم :|| .... منم هر جی مخالفت میکنم فایده ای نداره ... کلا افتاده روی دنده لج که باید انتخاب رشته کنی وگرنه من می دونم با تو :/

حتی میخواست دفترچه انتخاب رشته رو بخونه تا مطمئن بشه که رشته ای که من میخوامو می تونم انتخاب کنم یا نه :| آخه بهش گفتم رشته ای که من میخوامو فقط دانشگاه های روزانه داره منم که فقط برای شبانه و آزاد مجاز شدم D:

هر چند با این رتبه ی افتضاح می دونم که هیچ رشته ای قبول نمیشم ولی می ترسم از شانس بدم دانشگاه ناکجااباد قبول بشم بعد مجبورم کنه پاشم برو دانشگاه :/ می دونم که این توانایی رو داره

عاقا اصلا من نمی خوام ارشد بخونم تازه راحت شدم از شر درس و دانشگاه ... نمی خوام دو سال دیگه از عمرم هدر بره :| ... چهارسال درس خوندم به دردم نخورد توی این دوسال ارشد هم معجزه ای رخ نمیده قطعا !!! مجبورم انتخاب رشته کنم فقط دعا میکنم هیج دانشگاهی قبول نشم D:


+ چقد خوبه بعضی روزا برای خودت وقت میزاری :)

یادی از دوران دانشجویی :)

این روزا که درگیر انجام دادن پروژه های دانشجویی هستم بیشتر از هر وقتی یاد دوران دانشجویی خودم میوفتم ، یاد پروژه هایی که آخر ترم با هزار بدبختی انجام می دادیم و یاد پولایی که صرف خرید پروژه های آخر ترم میکردیم D: 
بیشترین پولی که صرف خرید پروژه کردم ترم سوم بود برای درس ساختمان داده :// ... یادمه 50 تومن بیشتر توی حسابم نمونده و اون برنامه نویسی که بهش گفتم پروژه رو برام بنویسه گفت کمتر از صد تومن برام پروژه رو انجام نمیده خلاصه هر چی چک و چونه زدم هم فایده ای نداشت میگفت پروژه سنگینه کمتر از این قیمت نمیشه :// ... دیگه کاریش نمیشد کرد خودم دست به کار شدم تا پروژه رو بنویسم  ... یادمه سه روزه تونستم پروژه رو کامل بنویسم یعنی خودمم باور نمیشد D: 
دیگه از اون به بعد به توانایی های خودم ایمان آوردم :دی ... فکر کنم بی پولی باعث شد استعدادای من شکوفا بشه D:


+ یکی از اتفاقان جالب امروز این بود که رفتیم با بچه ها پروژه ثبت نام استخدامی رو که نوشته بودیم بزاریم روی سرور ... به محض اینکه که پروژه رو گذاشتم شروع کردیم به تکمیل فرم ها تا برنامه رو تست کنیم همین که اومدیم دیتابیسو چک کنیم دیدیم یه نفر زودتر از ما ثبت نام کرده D:
بنده خدا نگذاشته بود ما تست بگیرم برنامه رو :// فورا اومده بود ثبت نام کرده بود !!!!
امان از بیکاری !!! ... ملت نشستن پای سایت شبانه روز D:

فقط خستگی ...

اینجا تنها جایی که راحت میشه غر زد :/ 

اونقدر خسته ام که اصلا قابل درک نیست از صب که رفتم محل کار تازه الان به خونه رسیدم و به عنوان ناظر پروژه باید‌ روی کار دوستان نظارت میکردم ولی خب به خاطر ضیغ وقت دیگه خودمم مجبور شدم یه گوشه از کارو بگیرم تا پروژه زود جم بشه ... بماند که صبح دوباره یکی از مشتریان قدم رنجه فرمودند و‌برای بار n ام پروژه ای که دیگه تموم شده بود رو تغییر دادن :/ یعنی اون موقع دلم می خواست سرمو بکوبم به دیوار :/ تازه طرف حساب پروژه یه عده پزشک بودن اینقدر اذیت کردن چه برسه به بقیه ... یعنی سرو کله زدن با مشتری یکی از سخت ترین‌کارای دنیاست... می ترسم با وجود این همه خستگی زیاد نسبت به کارم بی انگیزه بشم البته اگه از مابقی موارد مثل سه ماه بی حقوقی فاکتور بگیرم D: ... اخر این ماه حقوق این سه ماهو میگیرم ولی خب این سه ماه خیلی سخت گذشت و همچنان سخت میگذرد دوتا پروژه دانشجویی قبول کردم که بعد از سرکار درگیر اونام دیگه ببینید بی پولی با ادم چه میکنه D:

تا اخر ماه باید پروژه ها رو تحویل بدم و انگار استراحتی در کار نیست :/ ... توی یک مسیری گیر کردم که نه راه پس دارم نه راه پیش ... فقط امیدم به آینده است که انشالله توی کارم پیشرفت کنم و این سختی کار کمتر بشه و پولش بیشتر :)) ...

تا ما نخواهیم هیچ چیز تغییر نخواهد کرد ...

اوضاع بدتری در انتظار ماست ... تنها دلخوشی امید به ظهور است ...