ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

۲۲۷ مطلب توسط «آرزو» ثبت شده است

حال نوسان

حال نوسان گونه ای دارم !!!
اینکه که‌ نمیدونی چی از آینده میخوای یا قراره چه اتفاقی بیوفته و داری به کجا میری وحشتناکه


کاش ...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تذکر ...

زود قضاوت نکن !!!
از اواخر سال ۹۷ تا به امروز چندین‌ مورد پیش اومده که افرادی رو در درون خودم قضاوت کردم که بعد متوجه شدم که اشتباه بوده و بعدش حس خیلی بدی رو تجربه کردم.
این اخلاق بدی که تازگی خیلی روش زوم کردن رو اینجا ثبت میکنم تا دیگه تکرار نکنم :)

مادر شدن حس قشنگیه

مادر بودن حس قشنگیه که باید هر دختری تجربه اش کنه حتی اگر موقعیت ازدواج به هر دلیلی براش فراهم نشه ، من خودم تصمیم دارم که اگر ازدواج نکردم حتما سرپرستی یه بچه بی سرپرست رو قبول کنم میدونم شرایطش خیلی سخته ولی من تلاشمو میکنم که شرایطشو داشته باشم :)

دو روز سخت کاری

دو روز کاری سخت رو پشت سر گذاشتم و بسیار بدن دردم :)

دو روز نزدیک به ۲۰ ساعت کار فیزیکی کردن سخته

ولی در کنار همه سختی هاش خیلی حس خوبی داشت و حسابی خوش گذشت :)



تلنگر

امروز با چنتا از دوستام ناهار رفتیم بیرون ، من کلا آدمی هستم که کم غذا میخورم و به ندرت پیش میاد که بتونم غذامو کامل بخورم ، خلاصه ظرف یک بار مصرف گرفتیم تا غذای باقی مونده رو با خودمون ببریم موقعی که می‌خواستیم از رستوران خارج بشیم دم در رستوران چشم های بچگانه ی گرسنه ای رو می دیدی که انگار میخواستن با نگاه کردن به غذا خوردن دیگران سیر بشن بیاید حواسمون به این چشم ها باشه وقتی میریم رستوران ، ما می تونیم غذامونو با اونا شریک بشیم.

بالاخره عملی شد :)

نمی تونم احساس امروزمو به راحتی توصیف کنم هم سرشار از حسای خوبم و هم بد ... ولی خوش حالم که بالاخره اون چیزی که توی فکرم بود عملی شد :)
خدایا شکرت.

ماجرای کار

از زمانی که به کارفرمامون گفتم که سال جدید دیگه نمیام شرکت چند هفته ای میگذره ، تا اینکه ایشون امروز منو به دفترشون احضار کردن تا راجب موضوعی صحبت کنیم موضوع بحثشون هم رفتن‌ من از شرکت بود میگفت وقتی شنیدم شما سال جدید دیگه نمیاید شرکت شوکه شدم من برای سال جدید برنامه افزایش حقوق داشتم و میخواستم حقوق شما در ازای ۴ روز در هفته به دو میلیون برسونم و بیمه اتونم پرداخت کنم خلاصه که میخواست مخ‌‌‌ منو بزنه بمونم D: و چه هندونه هایی که زیر بغل من گذاشته نشد مثلا میگفت شما خلاقیت دارید شما نیروی حرفه ای ما هستید و از این حرفا :// اینکه خلاقیت دارم رو زیاد قبول ندارم ولی من عاشق کشف چیزهای جدید و استفادشون توی پروژه ها هستم چیزی که  شاید بچه ها زیاد توی پروژه ها بهش اهمیت نمیدن.

یعنی حالا که نیروشون میخواد بره باید حرف از اضافه حقوق بزنن :/

منم خیلی محکم گفتم نه نمیام ، بعدش گفت که حداقل توی یک هفته چند ساعت بیا برای آموزش نیروهای جدید و‌رفع اشکال و اون چیزایی که یاد گرفتی رو به بچه ها انتقال بده ، این پیشنهادو قبول کردم تا در ازای پرداخت بیمه ام توسط ایشون ،  یک روز در هفته چند ساعتی برم شرکت برای رفع اشکال و آموزش و هم بتونم بچه ها رو ببینم ، و قرار شد اگر نیرو  جدید گرفتند من برای اموزششون کلاس بزارم و هزینه تدریس رو بگیرم چون میخوام کم کم تدریس حضوری رو هم تجربه کنم ، البته هنوز مکان اموزشی ایشون ساخته نشده و بعید میدونم که حالا حالا ها ساخته بشه.

اعتماد

اعتماد ... کاش شرایط طوری بود که راحت می تونستیم به هم اعتماد کنیم
کاش می شد یه سری کارها رو مخفیانه انجام داد ...


مصرف بی رویه

امروز به طور اتفاقی دیدم بابام اینستا نصب کرده ، بعدش داشت تک تک عکس ها و فیلم ها رو باز میکرد و نگاه میکرد یعنی اصلا یه ذره هم رحم نمیکرد به اینترنت بیچاره D: ، میگم تازگی اینترنت خیلی زود تموم میشه.
هیچ وقت خانوادتونو با تکنولوژی آشنا نکنید وگرنه مصرف اینترنت به طرز وحشتناکی میره بالا و جالبه هیچ کدوم زیر بار نمیرن بابت مصرف بی رویه ، مامانم میگه بابات زیاد مصرف میکنه بابام میگه مامانت همش فیلم دانلود میکنه و این وسط منم که باید هر هفته اینترنت رو شارژ کنم :|