ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

۷ مطلب با موضوع «ادبی نوشت» ثبت شده است

بازگشت به نقطه ی صفر


این صفر کجا و آن صفر کجا؟؟؟
لبخند عاشقانه ی آن روز کجا و اشک های عاجزانه ی امروز کجا؟؟؟
فاصله ی آن صفر تا این صفر به اندازه ی شکستن دل یک عاشق است
به اندازه ی خودخواهی های یک مرد است
به اندازه ی بی مادر ماندن یک کودک است
به اندازه ی خرد شدن یک زن است
به انداره ی پیر شدن یک دل است
اما باز هم می شود از نو شروع کرد ، دوباره ساخت ، دوباره عاشق شد و دوباره زندگی کرد....


+ پرانتزنوشت :

1- دوباره بهم رسیدن شهرزاد و فرهاد دور از ذهن نبود ولی در عینِ تلخی شیرین بود...

2- در پسِ ماجرای داغ ساسی مانکن و دنیا جهان بخت، در پیجِ دنیا جهانبخت با این کامنت مواجه شدم
" دنیا من ساسانم با گوشی دوستم پیام میدم دایرکتو جواب بده :]

3- همچنان در ادبی نوشتن بی استعدادم :|

آرزو کن ...


امشب شبِ خواستن است

پس بخواه هر آنچه را که آرزویش را داری

با بند بندِ وجودت بخواه

بی گله و شکایت بخواه

بی منت بخواه

از تهِ تهِ قلبت بخواه

چرا که امشب نگاه خدا به خواسته هایت یک نگاهِ ویژه است

امشب خدا بی حساب می بخشد

التماس دعا


خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است...



به دوش میکشی بار سنگین زندگی را
در باد و بوران ، سیل و طوفان
برایت فرقی نمی کند که تقدیر چه برایت مقدر کرده
با وجود تمام سختی ها، خستگی ها و حال زارت می خندی
اما تلخ!!!!
و نگاهت اما به دور دست هاست
به روشنایی ها که در پس تاریکی نمایان میشود
و امیدی درونت شعله ور است
می چرخانی چرخش را
تا مبادا چرخ زندگیت از چرخیدن بایستد

می چرخانی چرخش را
تا شریف بمانی تا شرافتمندانه روزگار بگذرانی...
 

+پرانتزنوشت
عنوان و عکس مسروقه است…
نوشتن این متن ادبی در باب عکس فوق چالشی بود که خودم ، خودم را به شرکت در آن دعوت کردم البته ناگفته نماند که این چالش و عکس را از پیج آقای علیخانی کش رفتم :|
عنوان را هم از یکی از کامنت های ایشان کش رفتم ولی دیگه متن متعلق به خودمه :-/
بعضی مواقع نوشتن یک متن ادبی از حل کردن معادلاتِ لاپلاس هم سخت تر می شود ...


من کیم ؟؟؟

من کیم؟؟؟
شاید الان برای معرفی کردن خودم خیلی دیر به نظر برسد و این پست زودتر از این ها باید نوشته میشد ولی مدام با امروز و فردا کردن از زیر بار نوشتن آن شانه خالی میکردم تا اینکه قرعه به نام امروز افتاد تا من خودم و وبلاگم را معرفی کنم ....
اصلا چرا " ناگفته های یک دلقک" ؟؟؟
واژه ی "ناگفته" به این دلیل که اینجا قرار است از حرف های بنویسم که نمی توانم در دنیای واقعی به زبانشان بیاورم...
و اما واژه ی "دلقک "
شاید اولین چیزی که با شنیدن یا خواندن این واژه به ذهن هر کسی خطور کند شادی، خنده، یک شخصیت شاد و یا فردی باشد که در جمع خانوادگی یا دوستانه در جهت شاد کردن جمع حاضر نقش کلیدی را ایفا می کند
اما من سعی کردم از یک زاویه ی دیگر به این واژه  نگاه کنم و کمی عمیق تر
از دید خود آن دلقک در این نقش غرق شدم نه از دید یک تماشاچی
دلقک باید نقش بازی کردن را خوب بلد باشد و آنقدر نقشش را خوب بازی کند که همه باورش کنند...
اما پشت این آرایش دلقکی و خنده ی ساختگیش خودِ خود واقعیش پنهان شده با تمام احساساتش... احساساتی که یک تماشاچی هیچ اطلاعی از آن ندارد و او را فردی شاد و سرخوش می خواند ...
اما دلقک یاد گرفته است که در صحنه ی نمایش بخندد و بخنداند ... به حتم نه شادی اش واقعیست و نه سرخوشی اش...
خیلی از ماها نقش یک دلقک را  بارها و بارها در زندگیمان بازی کرده ایم ، ناراحت شدیم ، دلمان شکست، گریه کردیم، حال دلمان طوفانی شد
اما شبیه به یک دلقک نقش بازی کردیم ، خندیدم ، حرف هایمان را خوردیم و در نهایت شکستیم ...
آنقدر ماهرانه در نقشمان غرق شدیم که  هیچکس نفهمید خودِ واقعی مان را...
که از آب از آب تکان نخورد...
اینجا برای من پشت صحنه ی نمایش است جایی که من خودم هستم نقش بازی کردنی در کار نیست اینجا می نویسم تا سبک شوم تا حرفای ناگفته ی دلم را بازگو کنم... تا دیگر دلقک نباشم...
و اما در بابِ معرفی خودم
یک دخترم با تمام احساسات اورجینال دخترانه
22 سال و اندی سن دارم
علاقه ی زیادی به هنر دارم و از دیدن کارهای هنری لذت می برم
یک عدد دانشجوی ترم هفتی هستم و رشته ی تحصیلیم مهندسی فناوری اطلاعات است
این ها مواردی بود که صلاح دانستم راجبِ خودم و وبلاگم بیان کنم و مابقی موارد بی شک جزء خط قرمز هایم خواهد بود که به هیچ عنوان گفته نخواهد شد ...

دل را بتکان ...


دقت کردین حموم کردنمون در روز آخر سال با بقیه حموم رفتنامون در طول سال فرق داره....
اگه بقیه روزای سال حموم کردنمون نیم ساعت طول میکشه امروز که روز آخر ساله کمِ کمِ یکی دوساعتی در حموم به سر میبریم و همه ی ابزارات موجود در حمام را از سنگ پا گرفته تا کیسه و لیف و ... به کار می بندیم تا با یک جسم تمیز سال نو رو آغاز کنیم ...
حالا بیاین با همین حساسیت و وسواس کینه ها و دشمنی ها و غم ها رو از دلامون پاک کنیم....
و با یک دل تروتمیز بریم به استقبال سال نو....


+ پرانتزنوشت

{ تنها یک پست دیگر به امسال بدهکارم :)  }


خدایا اشتباهم را ببخش ...


می دانم که می دانی همه چیز را، باز هم به بیراهه رفتم مسیری را در پیش گرفته بودم که قطعا انتهایش به بمبست ختم میشد همه ی این ها را می دانستم ولی باز هم من راهِ خودم را می رفتم ...اما دیشب همه چیز تموم شد یک آن به خودم آمدم و تمام آن حس های مزاحمِ درونم را کشتم الان احساس بهتری دارم حس می کنم سبک شده ام مثل پرِ کاه....

خدایا دنبال توجیه گناهم نیستم نمی خواهم با توجیه ، بارِ گناهم را از آن چه هست سنگین تر کنم ، اشتباه از خودم بود اینار هم ببخش این بنده ی سراپا تقصیرت را ...


افتتاحیه ی اجراهای یک دلقک

post1


الهی به امید تو ....

می خواهم اینجا بی پرده بنویسم دیگر ترسی از خوانده شدن ندارم چون با وجود آرایش دلقکیم کسی مرا نخواهد شناخت ...

اینجا یک صحنه ی واقعی از زندگی من است، دیگر نقش بازی کردن در کار نیست، اینجا من خودم را بازی می کنم خودِ خودِ خودم را ...

می خواهم روی زمین بگذارم این بار سنگین انباشته شده بر روی دل را ...