ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

۵ مطلب با موضوع «یعنی من عاشقِ...» ثبت شده است

5. یعنی من عاشقِ ...



یعنی من عاشق اون دسته از افرادی هستم که برای پیدا کردن جواب انواع و اقسام سوالات موجود در ذهنشون دست به دامن گوگل میشن ...
آخه گوگلُ با چی اشتباه می گیرین D: !!!!
کافیه روی منوی آمار و گزارش های وبلاگتون کلیک کنید و در زیر منوی ترافیک ورودی ، لیست عبارات جستجو شده رو بخونید، پیشنهاد میکنم هرزگاهی به این قسمت مراجعه کنید و این واژه ها رو مطالعه کنید قطعا با موارد جالب و خنده داری روبه رو میشید ...
یکی از مطالب وبلاگ من که به لطف سریال شهرزاد از طریق گوگل زیاد سرچ شده متنی هست که من با تیتر عاشق بزدل عشق رو هم ضایع میکنه نوشتم و حالا جملات سرچ شده توسط بازدیدکننده های وبلاگ :

در جواب عاشق بزدل عشق رو هم ضایع میکنه چی باید گفت؟ :|
واقعا تصور می‌کنید گوگل توانایی پاسخ به این سوالو داره!!!!! 

یا مثلا یکی از بازدید کننده های محترم سرچ کرده "عاشق بزدل عشق رو هم ضایع میکنه یعنی چی " ؟؟؟
واقعا ابهامی هست توی این جمله!!! :|
و نکته جالب ترش اینجاست که اکثر این بازدید کننده ها به محض دیدن این پست به سرعت نور وبلاگو ترک میکنن یعنی به نحوی دمشونو میزارن روی کولشون و متواری میشن :دی
و اینگونه استعدادهای نوشکفته ی نویسنده نیست و نابود می شود!!!
دیگه پست ادبی ننویسیم سنگین تره:)))


+ پرانتزنوشت:
شما هم با موارد این چنینی برخورد کردید؟؟؟؟


4. یعنی من عاشقِ...

یعنی من عاشقِ فلسفه‌ ی حذف کردن دروسِ دانشگاهیم هستم ...
یه روز از همه جا بی خبرسایت گلستانو چک کنی و می بینی یکی از درسات که پیش نیاز ۶ واحد ترم بعدم هست حذف شده بعدش کاشف به عمل میاد که مدیر گروه نامحترم اشتباها درستو حذف کرده و با یه عذرخواهی میخواد قضیه رو ماست مالی کنه....
یه روز یه درسی رو می خوای برداری ظرفیتش تکمیله و میری توی لیست انتظار که n نفر قبل از خودت توی این لیست حضور دارن و مدیر گروه آب پاکی رو میریزه روی دستت که درسِ رزو شده ثبت نهایی نمیشه.... بعد اونوقت سه هفته از شروع کلاسا که میگذره برنامتو چک میکنی و می بینی دقیقا همون درس برات ثبت شده بعد پیشِ حساب کتاب میکنی می بینی n جلسه غیبت خوردی و باید اجبارا درسو حذف کنی...
یه بارم که مثل بچه ی آدم میخوای یه درسو حذف کنی استاد اون درس یهو هوس مسافرت رفتن به سرش میزنه اونم نه یه سفرِ یکی دو روزه یه سفر ِیه هفته ای ، یعنی دقیقا روز امتحان پایان ترم بر می گرده و هیچ راهی وجود نداره که برگه ی حذف درسو قبل از امتحان برات امضا کنه...


+ پرانتزنوشت:
همه این موارد واسه من پیش اومده مورد آخری همین امروز اتفاق افتاد با این وضع پیش اومده نمی تونم درسِ آزمایشگاه شبکه رو حذف کنم...
تجربه نشون داده 90 درصد دانشجوهایی که درسی رو حذف می کنن بعد از حذف درس به شدت پشیمون میشن یعنی مثلا نمره ی میان ترمشون کم شده درسو حذف می کنن چون پیش خودشون که سبک سنگین می کنن می بینن که این درسو نمی تونن پاس کنن ولی بعدا مشاهده می کنن که تموم افرادی که نمره ی میان ترمشون کمتر از خودشون شده پاس شدن :|

3. یعنی من عاشقِ...


یعنی من عاشق آن دسته از گنجشگ هایی هستم که از بین این همه مکان دقیقا روی سر من خرابکاری می کنند آن هم به صورت گروهی :دی
این حادثه ی ناخوشایند امروز در دانشگاه اتفاق افتاد :|
اگر بخواهم مثبت اندیشانه به این موضوع نگاه کنم و بحث بد شانسی را پیش نکشم نتیجه‌ای که از این ماجرا می توان استنباط کرد اینست که گنجشگ ها علاقه ی وافری به سرِ بنده دارند...


2. یعنی من عاشقِ...

یعنی من عاشقِ این کاراشم ...

مادر گرامی هروقت اقدام به خرید لباس برای اینجانب می کند امکان ندارد که لباسِ خریداری شده یکی دو سایز برایم بزرگ نباشد و مادر عزیز از تر از جان این اقدام ضدحال زننده ی خود را با این جمله توجیه می کند " موردی ندارد چاق میشوی برایت انداره می شود  ":| 

وقتی پارچه ای خریداری کرده تا خاله جان برایم بدوزد در هنگام پروِ لباس باز آتشِ جنگ و جدال های من و مادر گرامی بر سر تنگ و گشاد بودن لباس شعله ور می شود و باز هم توجیه مادر اینست که چاق میشوی....
چند روز پیش یک عدد مانتوی نخی تابستانی برای بنده خریداری کرده بود که به تنم زار چه عرض کنم ناله و شیون میکرد یعنی شدت فاجعه در این حد بود اما اینبار جمله ای که از مادرم شنیدم به گوشم کاملا نا آشنا بود در واقع انتظارِ شنیدن همان جمله ی معروف " چاق میشوی برایت انداره می شود" را داشتم اما جمله ای با این مضمون از زبانِ مادر جاری شد  " تابستان هوا گرم است باید لباس گشاد و راحت بپوشی :] "
و مادر محترم کماکان در این امید واهی به سر میبرد که بنده روزی روزگاری آب که چه عرض کنم رودی در زیر پوستم جاری شود و این چارتیکه استخوان در پشت حصاری از لایه های چربی پنهان شود....


+ پرانتزنوشت:

1- با رفت و آمد های این ربات های کپی کننده ی متن احساس فردی دارم که در جلوی چشانش اموالش را به تاراج می برند و هیچ کاری از دستش ساخته نیست :دی 

2- دیشب یکسری ار خاطراتِ بچگی برام زنده شد یادداشتشون کردم که در آینده با جزییات راجبشون بنویسم.

1. یعنی من عاشقِ...

یعنی من عاشق آن دسته از مهمان هایی هستم که تا هر تکانی که در جهتِ خدمت رسانی به آنان به خودت میدهی این تکانِ تو را بدون تشکر باقی نمی گذارند... برایشان روی میز بشقاب قرار میدهی تشکر می کنند ، قندان روی میزشان میگذاری تشکر می کنند ... پس از تناول نمودن مخلفاتِ درون بشقاب اقدام به جم کردن ظروف میکنی باز هم تشکر میکنی من واقعا این همه تشکر را درک نمی کنم باور کنید یک عدد تشکر در زمان تعارف کردن آذوقه کفایت می کند این همه تشکر های الکی چرا!!!!؟؟؟؟؟
دیشب یک نمونه از این مهمان ها داشتیم آنقدر تشکر کرد که من رسما شرمنده شدم :-/

 

+ پرانتزنوشت :

1- چند روزی بود که بوی نامطبوع جوراب هایم هر بازدیده کننده ای علل الخصوص خودم را آزره خاطر میکرد خواستم اعلام کنم امروز بالاخره شسته شدند :/
بله من جزءِ آن دسته از دخترهایی هستیم که یقیناً دنیا به خودش ندیده ... مادرم همیشه می گوید ترشی ات هم چیز خوبی از آب در نمی آید:D

2- در این روزای گرم و طاقت فرسای بهاری پهن کردن لباس ها روی بندِ رخت برایم بسیار مشقت بار شده و به صدا در آمدن آلارم ماشین لباسشویی برایم حکم نواخته شدن صورِ اسرافیل را دارد ...

3- فصل اول سریال شهرزاد هم تموم شد :)
نمی دونم چرا دقیقاً همون روزی که من فرداش امتحان دارم برادرم سریالِ شهرزادو میاره ببینیم....قسمت آخرِ فصل یکو چهارشنبه دیدم و پنجشنبه امتحان سیستم عامل داشتم :/
به نظرم قسمت آخر خیلی خوب بود یکسری اتفاقات غیر منتظره افتاد که دور از تصورم بود و منو ترغیب کرد که فصلِ دوم شهرزاد رو هم دنبال کنم...


4- از این به بعد می خوام یکسری پست هامو با عنوان "یعنی من عاشقِ .... " منتشر کنم که بیشتر در مورد دغدغه های این روزای بنده هست