ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جشن» ثبت شده است

تحویل لباس فارغ التحصیلی

امروز برای گرفتن لباس و ژتون های پذیرایی جشن رفتم دانشگاه ...به محض ورود به ساختمون امور فرهنگی با یک صفِ عریض و طویل جهتِ تحویل لباس روبرو شدم ، یک عده نشسته بودن و منتظر بودن که اسمشونو صدا بزنن ، یه عده وسط سالن در حال پروِ لباس بودن و یک عده هم مدام ندای سایز یک تموم شد سر میدادن و اینگونه جوِ سالن رو متشنج و ته دل ماهایی که هنوز نوبتمون نشده بود رو خالی میکردن یعنی اگه سایز یک لباسا تموم میشد بنده ترجیح میدادم به همون کلاه و شال قناعت کرده و از خیر پوشیدن اون لباس گشاد بگذرم خلاصه نوبتمون شد و لباسمونو دریافت کردیم و به همراه دوستان به طرف محوطه ی دانشگاه هجوم برده و شروع کردیم به عکس انداختن : دی
بماند که چقد از جانب پسران بیکارِ خوابگاهی که توی دانشگاه ول می چرخیدن تیکه بارون شدیم :دی
و متاسفانه این تیکه انداختنا تا رسیدن به خونه همچنان ادامه داشت آخرین فردِ تیکه انداز شروع به خوندن ترانه ی تولدت مبارک کرد و بنده هم زیر لب به گفتن خدا شفای عاجل عنایت کند قناعت کردم و به سرعت نور از اون محل دور شدم...
وقتی خونه  رسیدم لباسمو پوشیدم واقعا به تنم گریه میکرد سایز یکش تا وزن 70-80 کیلو رو به راحتی ساپورت می کرد و بنده اصلا عاشق این سایزبندی دانشگاهمون شدم :/
تا به الان 4-5 باری لباسمو پوشیدم و هر بار خانواده ی محترم با خنده هاشون منو مورد لطف قرار دادن...
دیکه این اخریا مامانم گفت امشب اون کلاهو بزار زیرسرت راحت بخواب آخه من عاشقِ کلاه فارغ التحصیلی شدم و مدام روی سرمه :/
اخه مگه آدم چنبار میخواد فارغ التحصیل بشه!!!  حق دارم اصلا ندید پدید بازی دربیام :D...


+ پرانتزنوشت :

1- به علت سرعت داغونِ نت نتونستم عکسِ لباسامو بزارم :|