ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حال و هوای جشن فارغ التحصیلی» ثبت شده است

حال و هوای جشن فارغ التحصیلی


می خوام از حال و هوای جشنِ دیشب بگم جشنی که بی شک یکی از مهم ترین اتفاقات دوران دانشجوییمه... درکل جشن خوبی بود ولی می تونست خیلی بهتر از اینا برگزار بشه مثلا دابسمش دانشجویی خیلی خوب بود ولی اگه مسابقه هم برگزار میکردن دیگه عالی میشد پذیراییشون هم خوب بود ولی اگه شامم میدادن دیگه حرف نداشت :دی
هر چند این خسیس بازی دانشگاه باعث شد بعد ازجشن بریم رستوران و مامانم شامِ فارغ التحصیلی دعوتمون کنه  :)))  

وقتی هم که خونه رسیدیم یه جایزه ی نقدی از طرف مامان بابا دریافت کردم اون لحظه توی دلم گفتم خدایا دمت گرم روزیمو رسوندی نذاشتی بندت بی پولی بکشه :دی
آخه واقعا وضعیت مالیم خیلی بد بود تقریبا صفر شده بودم :دی حالا می تونم کماکان به ولخرجی هام ادامه بدم....
یک بخش از جشن مربوط به خاطره های دانشجویی بود و چنتا از دانشجوها روی سِن اومدن و خاطره های بی مزه شونو تعریف کردن ولی ما دیشب اونقدر خوش حال بودیم که حتی با شنیدن خاطره های بی مزه هم از خنده ریسه می رفتیم :]
یک کلیپ خیلی باحالم پخش شد که واقعا جالب بود یه تعدادی از دانشجوهای شهرستانی صداهاشونو با همون لهجه های بامزه روی یک فیلم خارجی ( اسمشو نمی دونم :دی) میکس کرده بودن که خیلی خنده دار شده بود یکی از شخصیت های این کلیپ محسن بود که یجورایی قهرمان کلیپم به حساب میومد وقتی کلیپ تموم شد همه ندای محسن محسن سر دادن که یهو یکی از ته سالن گفت محسن زن داره قصد ازدواجم نداره!!!!  حالا این محسن فکر کرده چقد کشته مرده داره :دی

به نظرم یکی از بهترین بخش های جشن خوندنِ سوگند نامه بود خیلی حس خوبی داشت خیلی ، امیدوارم تا آخر عمر بتونم به این سوگند نامه پایبند بمونم ...
و اما در حین جشن آهنگ های شادی هم پخش میشد که باعث میشد دانشجویانِ حاضر در صحنه به دور از چشم حراست یسری تکون های نامحسوس و زیر پوستی به خودشون بدن و اگه حراستِ دانشگاه نبود بی شک یه تعدادی از دانشجوها وسط سالنُ قبضه میکردن و قرهای انباشته شده توی کمرشونو خالی میکردن...
و آخرین برنامه هم گرفتن عکس دسته جمعی بود اونقدر تعدادمون برای گرفتن عکس دسته جمعی زیاد بود که هر کدوممون به نحوی تقلا میکردیم نفر جلویی رو کنار بزنیم تا توی عکس دسته جمعی یه رد و نشونی ازمون پیدا بشه موقع عکس انداختن بهمون گفتن که عکاس از طبقه ی بالای سالن عکس میگیره و سراتونو بگیرید بالا...  ما هم پنج دقیقه ای همین طوری سرمون بالا بود و در جستجوی عکاس...  من که عکاسی مشاهده نکردم واقعا نمی دونم عکاس کجا کمین گرفته بود !!!!
بعد از عکس گرفتن به محض اینکه از روی سِن اومدم پایین ، دوستان کلاهاشونو انداختن بالا و من بعد از این حرکت عقده ای شدم چرا که از قافله ی کلاه اندازان جا موندم اینا رو گفتم که واستون تجربه بشه که حتما کلاهاتو بندازین بالا و عکس بگیرین :دی
امیدوارم توی عکس دسته جمعی خیلی ضایع نیوفتاده باشم چرا که این عکس قراره به دست دویست سیصد تا دانشجو برسه و احتمالا بعد از قاب شدن گذاشته بشه روی طاقچه  :]

+پرانتزنوشت:
1- سعی کردم خیلی خلاصه حال و هوای جشنو شرح بدم و از خیلی اتفاقات خوبِ دیگه به خاطر طولانی شدنِ پست فاکتور گرفتم...
2- اعتراف می کنم نوشتن خیلی سخته حداقل واسه ی من... کلی ایده دارم واسه نوشتن ولی واقعا سخته بخوام راجبشون بنویسم
3- تشکر می کنم از دوستِ وبلاگیم هُد هُد که باعث شدن غلط های املایی پستامو که کمم نبود تصحیح کنم:)