ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پست چند منظوره» ثبت شده است

پست چند منظوره قسمت 1

اصولا روزایی که وقتی برای نوشتن ندارم بیشتر از همیشه هوس پست گذاشتن میزنه به سرم ، خیلی سعی کردم این نیاز به نوشتنُ سرکوب کنم اما نشد !!!  بنابرین تصمیم گرفتم که هر چند روز یکبار یه پست به صورت موردی و خلاصه بنویسم چون وقت برای توضیح مفصل و هر روز پست گذاشتن ندارم
اینم قسمت اول موردی نوشت های این چند روز گذشته...

1- کاش یه وسیله ای اختراع میشد که می تونست هر چی توی ذهنم میگذره رو یکراست انتقال بده به وبلاگ، تا میخوام دو خط بنویسم ذهنم خالی میشه خالیه خالی...


2- چند روز پیش تصمیم گرفتم که یه پست بزارم وغیبت یک ماهمو اعلام کنم اما بعدش که سبک سنگین کردم دیدم نمیشه!!!! 
نمیشه یک ماه بدون نوشتن!!! ترسیدم از اینکه یه روزی حرفام سر ریز بشن بنابراین کلا از این تصمیم  پشیمون شدم.

3- پیشنهاد میکنم به این لینک سر بزنید طی یه تحقیقات ، مذهبی ترین و غیر مذهبی ترین شهرهای ایران مشخص شده، به نظرم این تحقیقات در مورد شهر محل زندگی خودم کاملا درسته حتی در رتبه ی یکه شهرهای مذهبی هم میشه قرارش داد :دی

4- دوتا نمونه از قالب هایی که ساخته بودمو حذف کردم چون تمرین های من بودن و پر از اشکال،  البته اشکالاتِ قالب، وقتی مشخص شد که یکی از دوستان از قالب استفاده کردن و من سریعا با حذف اون قالبا صورت مساله رو پاک کردم :دی
راحت ترین کار بود انصافا D: 
ولی مشکلات اون قالبو اصلاح کردم و یه تجربه ی خوب شد برام ... در واقع به هدفم رسیدم :)
اما مهم ترین دلیلم برای برداشتن قالبا این بود که دوس دارم فضای وبلاگم فقط برای نوشتن باشه برای همین دیگه هیچ قالبی اینجا منتشر نمیشه ولی خب فکرهای بهتری داریم که باید وقتش برسه :)))

5- صب روز عید فطر به شدت خوابم میومد طوریکه به صدا زدن های بدون وقفه ی مامانم جهت بیدار کردنم از خواب کاملا بی اعتنا بودم مدام برای خودم دلیل می آوردم تا از رفتن پشیمون بشم مثلا گرمی هوا رو بهونه میکردم و با خودم میگفتم خدا هم راضی نیست من برم :| ، و یا به این فکر میکردم که دو ساعتی باید منتظر بمونم تا نماز شروع بشه ( چون اصولا مادر پدر من از سه ساعت قبل در مکان مصلا حاضر میشن وقتی هم بهشون اعتراض میکنی میگن زود نریم جای پارک برای ماشین گیر نمیاد!!!  :] اخه پس اون ملت بزرگواری که دو ساعت دیرتر از ساعت تعیین شده در محل مصلا حاضر میشن ماشینشو کجا میزارن!!!  خب ما هم همونجا میزاریم :دی)

خلاصه دیگه تصمیم گرفتم کلا نماز عید فطرو بی خیال بشم اما مامانم مگه تسلیم میشد !!!! اونقدر صدام زد که خوابم پرید دیگه حاضر شدم راهی شدم خوشبختانه هوا ابری بود و اصلا آفتاب اذیتمون نکرد اما به محض تموم شدن نماز دوباره هوا آفتابی شد حکمتِ اومدن اون یه تیکه ابر توی آسمون ، فقط گرما نخوردن نمازگزارا بود  :)))

6- چند روز پیش که به شدت از گرمای هوا کلافه شده بودم یهو برگشتم به مامانم گفتم من می خوام ارشد یکی از شهرهای شمالی قبول بشم اتفاقا مامانم خیلی استقبال کرد گفت تو قبول بشی ماهم بار و بندیلو می بندیم میایم اونجا :]
دیگه از اون روز دارم به یکسری نقاط خیلی دورتر برای قبول شدن فکر میکنم خخخ

ادامه دارد ....