به دوش میکشی بار سنگین زندگی را
در باد و بوران ، سیل و طوفان
برایت فرقی نمی کند که تقدیر چه برایت
مقدر کرده
با وجود تمام سختی ها، خستگی ها و حال
زارت می خندی
اما تلخ!!!!
و نگاهت اما به دور دست هاست
به روشنایی ها که در پس تاریکی نمایان
میشود
و امیدی درونت شعله ور است
می چرخانی چرخش را
تا مبادا چرخ زندگیت از چرخیدن بایستد
می چرخانی چرخش را
تا شریف بمانی تا شرافتمندانه روزگار
بگذرانی...
+پرانتزنوشت
عنوان و عکس مسروقه است…
نوشتن این متن ادبی در باب عکس فوق چالشی
بود که خودم ، خودم را به شرکت در آن دعوت کردم البته ناگفته نماند که این چالش و
عکس را از پیج آقای علیخانی کش رفتم :|
عنوان را هم از یکی از کامنت های
ایشان کش رفتم ولی دیگه متن متعلق به خودمه
:-/
بعضی مواقع نوشتن یک متن ادبی از حل
کردن معادلاتِ لاپلاس هم سخت تر می شود ...
دیدگاه ها [ ۶ ]