ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات دلقک» ثبت شده است

بازم همچی افتاد گردن خودم ....

بالاخره سه تا امتحان سخت و طاقت فرسا رو پشت سر گذاشتم هرچند اونقدر امتحانامو افتضاح دادم که فقط دعا می کنم پاس بشم ولی حس سبکی می کنم :) ... سه روزه نتونستم درست و حسابی بخوابم و مجبور بودم درسای مسخره ای رو بخونم که تموم مطالبش برام تازگی داشت چراکه این ترم اصلا سرِکلاسا حضور معنوی نداشتم و تنها در هپروت به سر می بردم :/
ناگفته نماند که سه روز دیگه تحویل پروژه هوش مصنوعی دارم اونم نه یه پروژه دوتا ... تازه امروز میخوام شروع کنم پروژمو انجام بدم اونم فقط از ترس پاس نشدن ... این ترم قصد داشتم پروژمو خودم انجام ندم و با دوستام پول بزاریم بدیم یه نفر برامون بنویسه چرا که واقعا پروژه های وقت گیریه..
بعد از کلی پرس و جو کردن یه نفرو برای نوشتن پروژه هامون پیدا کردیم و تقریبا خیالمون راحت شد که پروژه هامون قطعا اوکیه ...اما چشتون روز بد نبینه دیشب به محض اجرا کردن پروژه هنگ کردم و درس هوشو افتاده فرض کردم :/ ... پروژه اصلا مطابق با اون چیزی نبود که من میخواستم این پروژه ی ما یه بازیه که باید با یکی از الگوریتم های هوش مصنوعی نوشته بشه و طبق یه تابع ارزیابی خلاقانه که خودمون پیشنهاد میدیم کار بکنه و کاربر  اصلا نتونه به سادگی کامپیوترو شکست بده حالا توی پروژه ای که ایشون به من تحویل دادن اثری از آثار این الگوریتم و تابع نبود و با دو الی سه حرکت کامپیوتر شکست می خورد ://
دیگه تصمیم گرفتم خودم دست به کار بشم چون از ایشون آبی برام گرم نمیشه ...

دیدار دوست :)

امروز رفتم خونه ی بهترین دوستم :) ... کلی خوش گذشت عکسا و فیلم های عروسی شو نشونم داد و من با دیدنشون کلی ذوق کردم :))

یاد گذشته ها کردیم و یاد اشتباهاتمون ... جالب اینجا بود که جفتمون از گذشته پیشیمون بودیم و به هیچ عنوان یادآوری گذشته برامون خوشایند نبود  ... و بماند که چقد خندیدم به دیووونه بازی ها و کارامون D:

خیلی خوبه که یه دوست متاهل داشته باشی که کلی بهت مشاوره بده اصلا وجود همچین دوستی یه نعمته :)

چقدر بخاطر طلاق گرفتن یکی از دوستاش ناراحت شدیم یک سال فقط از زندگی مشترکشون میگذشت !!! و این باعث شد که بدبین تر بشم نسبت به جنس مخالف :/

چنتا نظریه دارم راجب ازدواج که دوست دارم خودم بهشون پایبند باشم ...

اولیش اینکه به هیچ عنوان دوست ندارم قبل از ازدواج طعم عشقو تجربه کنم چون عشق بعد ازدواج به نظرم جذاب تر و پایدارتره ...

برای ازدواج باید درست انتخاب کرد و اگه انتخابتو کردی باید تا آخرش پای انتخابت بایستی حتی اگه بعدها بفهمی که انتخابت اشتباه بوده نباید جاخالی بدی نباید کم بیاری ...

نباید هیچ وقت به خاطر یک فرد حمایت خانوادتو از دست بدی چون اگه همون فرد یه روزی بهت پشت کرد دیگه حتی روی برگشت به خانواده رو نداری ... حمایت خانواده برای یک دختر پشت گرمیه :)

صرفا جهت متاهل شدن به هر فردی اجازه ورود به زندگیتونو ندین درست انتخاب کنید چون زندگی چند نفر بستگی به انتخاب شما داره ...

عاقلانه تصمیم بگیرید نه عاشقانه ...


هر دم از این باغ بری می رسد ...

کم کم دارم به این نتیجه میرسم که سازمان محترم سنجش کلا با ورودی های ما مشکل داره D:

آخه چرا اینقدر سنگ اندازی !!! خدا رو خوش میاد ؟؟؟

یادمه وقتی داشتم برای قبولی مدارس خاص درس می خوندم یهو همون سال اعلام کردن که دانش آموزای مدارس محروم برای قبولی سهمیه دارند و ماهایی که سه سال نمونه دولتی درس خونده بودیم توی لیست قبولی اثری از آثارمون نبود :دی

بعد فکر کنم n باز ذخیره اعلام کردن و ما جزو همون n امین ذخیره ها بودیم و کلا ترجیح دادیم نمونه دولتی رو بیخیال بشیم بریم دبیرستان دانشگاه :/

دبیرستان دانشگاه که بودیم دلمون خوش بود به این دبیرای پروازی اما تا ما رسیدیم به مقطع پیش دانشگاهی پول دانشگاه ته کشید و کلا تصمیم گرفتن از دبیرای بومی شون استفاده کنن ://

تا می خواستیم کنکور بدیم اعلام کردن که معدل 20 درصد تاثیر داره توی کنکور :/

حالام که خیر سرمون ارشد می خواستیم ثبت کنیم بهو شصتمون خبردار شد که سازمان سنجش دوتا از زیرشاخه های ارشدمونو دو دستی تقدیم کردن به کامپیوتریا !!!

ما 7 واحد شبکه پاس می کنیم بعد شبکه و امنیتو بردن زیر شاخه کامپیوتر !!! آخه این چه وضعشه ...

این رشته فناوری اطلاعاتو کلا حذف کنن از رشته های مهندسی خیال ما و خودشونو راحت کنن والا D:


خاطرات کنکوری دلقک

چند روز پیش برنامه ی "مردم چی میگن ؟ " یه مشاورکنکور دعوت کرده بود منم همین طور که سرگرم انجام دادن کارام بودم به حرفای مشاور گوش می دادم یکی از توصیه های ایشون این بود که کنکوریا این چند روز باقی مونده به کنکور ، اصلا سراغ درس و کتاب نرن همین یه توصیه باعث شد ذهن من پر بشکه به سه چهارسال پیش که خودم کنکوری بودم من دقیقا برعکس این توصیه عمل کردم حتی صبح روز کنکور ، ساعت 4 صبح بیدار شدم تا فرمولای فیزیکُ مرور کنم:دی
بماند که شبش هم از شدت تپش قلب اصلا خوابم نبرد ...
خیلی از کنکوریا از تابستون سال سوم شروع می کنن به درس خوندن اما بنده تابستونِ سال سوم تا می تونستم تفریح کردم و مسافرت رفتم اصلا انگار نه انگار که کنکوری هستم شاید دلیل اصلی این بی خیالی من نداشتن یه هدف درست و حسابی بود!!! من حتی نمی دونستم به چه رشته ای علاقه دارم!!! فقط تنها خواسته ام این بود که دانشگاهِ فنی مهندسی شهر محل زندگیم قبول بشم چون به شدت از خوابگاه و دانشگاه یه شهر دیگه وحشت داشتم هرچند که الان نظرم کاملا عوض شده و علاقه دارم زندگی توی شهر دیگه و محیط خوابگاهو تجربه کنم و برای یه مدتم که شده مستقل بشم ...
سال پیش دانشگاهی به طرز وحشتناکی به خوندن کتاب های غیر درسی معتاد شده بودم البته یکمی از وقتمو صرف خوندنِ درسای روزانم می کردم ولی تقریبا کنکورو بی خیال شده بودم نمی دونم شما با این صحنه مواجه شدید یا نه !!!  مثلا دوست مامانتون زنگ میزنه و از پسرش تعریف میکنه که از صبح تا شب توی زیرزمین خونشون درس میخونه تا آماده میشه برای کنکور، بعد اونوقت مامانتون یه نگاه به شما میندازه و سرشو از سر تاسف تکون میده!!! D: 
من خیلی با این صحنه ها مواجه شدم خخخ در واقع این پسر دوست مامانم تبدیل شده بود به یه پتکی که مادر بنده هرزگاهی بر فرقِ سر من فرود می آورد ولی حتی این اقدام مادرانه هم ذره ای انگیزه در من ایجاد نکرد تا درس بخونم :دی

مابقی ماجرا در ادامه ی مطلب ...

از تابستون پارسال تا تابستون امسال

هیچ وقت یادم نمیره یک ماه و نیم از بهترین روزای تابستونِ پارسالُ توی اون اداره ی فکستنی گذروندم البته به لطف استاد بختیاری :/

اونم منی که میخواستم این 260 ساعت کاراموزی رو به هر طریقی شده بپیچونم D:

اما نشد که نشد ... این استاد بیکار ما اومده بود به تک تک ادارات سر زده بود که مچ کسایی که کاراموزی نیومدنُ بگیره بعدشم ایمیل زده بود که دفعه بعد اگه بیام ببینم نیستین براتون صفر رد می کنم آخه انصافا استاد اینقدر بیکار دیده بودین ؟؟؟ :/

خدا شاهده عین 260 ساعتُ گذروندم حتی یک ثانیه ام اینور و اونور نشد این شد که حسابی از این استاد کینه به دل گرفتم به خاطر اون 260 ساعت کار بیجیره و مواجب به خاطر اون صبح زود بیدار شدن و ...

حالا متاسفانه بنا به دلایلی مجبور شدم که دوباره با بختیاری پروژه تخصصیمو بردارم اما ایشون در واقع در زمینه ی طراحی وب تخصص آن چنانی ندارن و وقتی ما در رابطه با پروژه به مشکلی برمی خوریم ما رو پاس میدن به مدیر وبِ دانشگاه ...

خب آخه وقتی بلد نیست چرا باید پروژه ی طراحی وب تعریف کنه ؟؟؟؟

آخرین جلسه ای که برای تعریف پروژه برای من و دوستم گذاشته بودو خوب یادمه به من گفت خانوم ... شما دیتابیس پروژه رو به صورت شماتیک برام بکش بیار بعد من گفتم استاد جداولُ با اسکیوال رسم کنم ؟؟؟ گفت نه به صورت شماتیک :|

بعد آخر جلسه دوباره تاکید کرد که با اون ابزاری که بهتون یاد دادن دیتابیس پروژه برام رسم کنید بیارید... خب جداول دیتابیسُ با اسکیوال می کشن !!! حتی اینم نمی دونست :|

یعنی من برم سرمو بکوبم به دیوار از دست این استاد D:

خدا آخر عاقبت منو با این پروژه و این استادِ شوت به خیر کنه ... قراره کتابخونه ی دانشگاه از پروژه من و دوستم استفاده کنه برای همین کمی نگرانم چون باید کارمون بدون نقص و حساب شده باشه ...


+ پرانتزنوشت :

این عکسُ تابستون سال پیش که می رفتم کارآموزی درست کردم دقیقا حس و حال اون موقع منه :)))


آرزو هستم یه کد زده

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خیالات پوچ کودکی

به گمانم عتیقه جم کردن از همان دوران کودکی با گوشت و خونم آمیخته شده و جزیی از وجــودم را تشکیل می دهد از زمانی که به یادم می آورم همیشه روزای آخر سال مصادف بود با روزی که مادر گرامی مجبورم میکرد عتیقه جاتی که در طول این همه سال پیش خود به یادگار نگه داشته بودم را روانه ی سطل زباله ی خانه کنم... 
و همیشه این واقعه برای من بسیار تلخ و غمگین انگیز بود چرا که جدایی از وسایلی از که روزها، ماه ها و سال ها در کنار آن ها روزگار گذرانده بودم چه بسا سخت تر از هر واقعه ایست...
می دانم که دیگر از بنده سن و سالی گذاشته و به قول مادرم هم سن و سالان من الان صاحب چندین بچه ی قد و نیم شده اند ولی هنوز هم گاهی دلم بهانه ی دفترجلد قرمزی میگیرد که در آن برادرم برایم نقاشی میکرد
دلم بهانه ی مداد شمعی، جعبه ی ابرنگم و حتی آن گواش های خشک شده ام میگیرد
دلم لک زده برای آن نوار شعرهای کودکانه برای هم خوانی با شعر عروسک قشنگ من ، جوجه جوجه طلایی ... 
دلم برای همه ی نوستالژی های کودکانه ام تنگ شده...
بزرگ تر که شدم روزی در خانه ی مادر برزگ بین آن هم کتاب های انباشته شده در کمد یک کتاب تمام توجهم را به خود جلب کرد از آن جلدهای قدیمی داشت که در سریال های تلویزیون به وفور دیده بودم با برگه های کاهی،  قدمتش به 60-70 سال پیش میرسید یعنی دقیقا زمانی که هنوز شاه روی تخت سلطنت لنگ بالای لنگ انداخته بود از بین آن همه کتاب این کتاب قدیمی را کش رفتم به امید اینکه روزی عتیقه شود و من از فروش آن کتاب به نانُ نوایی برسم :دی
بعدها که محتویات آن کتاب را مطالعه کردم دریافتم که این کتاب فاقد هیچ گونه ارزش علمیست و پشیزی نمی ارزد و اشعارش تنها به درد کاباره های زمان شاه میخورد و چه بسا مدرک جرمیست در دست من...
هرزگاهی آن اشعاررا باهمون ریتم های قدیمی برای خودم مرور میکنم و از ته دل می خندم یعنی در آن لحظه فقط بانو حمیرا را کم دارم که این وسط برایم هنرنمایی کنم :دی

 + پرانتزنوشت:

1- شاید هرزگاهی تکه هایی از آن اشعار که قابل انتشار باشد را درون وبلاگ بگذارم ...


کار هر بز نیست خرمن کوفتن...

هیچ گاه در دوران تحصیل اقدام به تقلب نکردم صرفا به خاطر احساس ترسی که همیشه با من همراه بوده و هست به گونه ای که اگر روزی روزگاری هم بخواهم در این امر خطیر شرکت کنم خودم به شخصه خودم را لو می دهم و آنقدر تابلو بازی درمی آورم که قطعا شوت ترین مراقبین هم به بنده مشکوک می شوند برای همین ترجیح دادم که هیچ وقت خون خودم را با انجام این امر خطیر و شجاعانه کثیف تر از آنچه هست نکنم
ترم دوم دانشگاه که بودم برای امتحان برنامه نویسی کامپیوتر پسری از ورودی های نرم افزار روی صندلیِ کناریم نشسته بود و از شروع امتحان تا پایان یافتنش با چشمانش روی برگه ی بنده خیمه زده بود من هم که کلا فقط در حال سیاه کردن برگه ام با خزعبلات موجود در ذهنم بودم و در دل به آن پسرک بی نوا می خندیدم که چرت و پرت های مرا کپی پیست می کند نمرات که اعلام شد بنده با نمره ی 4.5 این درس را افتادم بعدها خبرش رسید که آن پسر هم افتاده است :دی

 

+پرانتزنوشت:

1- آهنگِ " اگه یه روز " گلچین شده از آرشیو آهنگ های مورد علاقه ام با دو جنس صدا :)

آهنگ " اگه یه روز " با صدای فرامرز اصلانی

 

 

آهنگ " اگه یه روز " با صدای فریال :)

 

 

2- اگه ترس از فیلتر شدن نبود اجرای زنده ی این آهنگ توسط فریالو میزاشتم :)))