امروز روز پراسترسی را پشت سر گذاشتم و بالاخره توانستم ترس از رانندگی را تا حدودی در درونم ریشه کن کنم ...
قضیه از این قرار است که امروز صبح یهو جوگیر شدم و با یک
اعتماد به نفس کاذب به خانواده اعلام کردم که میخواهم برای اولین بار با ماشین به تنهایی به دانشگاه بروم....
موقع رانندگی آنقدر شدت استرسم بالا
بود که گمان کنم یک کیلویی وزن کم کردم و از ترس اینکه مبادا به ماشین های اطرافم
اصابت کنم مدام سرم مثل عقربه های ساعت از آیینه سمت چپ به سمت آیینه جلو و بعد از
آن به سمت آیینه سمت راست در حال گردش بود طوریکه که گاهی اوقات از یاد می بردم که
باید حواسم به ماشین های جلویی هم باشد...
در مسیر بازگشت به خانه هم آنقدر ذهنم درگیر ماشین های اطرافم بود که اشتباهاً به داخل یک کوچه ی دیگر پیچیدم و مجبور
شدم داخل آن کوچه ی تنگ یک دور n فرمونه بزنم
....
امروز به این نتیجه ی بسیار مهم دست
یافتم که کوچه خیابان های شهرمان بسیار به هم شباهت دارد !!!
باید بسیار دقیق تر به اطرافم نگاه
کنم چون با این وضعِ رانندگی یقیناً احتمال گم شدنم وجود دارد :|
+پرانتزنوشت
تجربه نشان داده اساتیدی که برای حضور
دانشجویان در روز های بعد از تعطیلاتِ عید خط و نشان می کشند همان هایی هستند که
خودشان بعد از تعطیلات عید سرِ کلاس تشریف نمی آورند:|
دیدگاه ها [ ۵ ]