همیشه
که نباید جذب آدم هایی شد که خوش تیپن ، خوش پوشن و لباسای مارک می پوشن و بوی عطرِ گرون قیمتشون از صد فرسخی به مشامت میرسه
گاهی هم پیش میاد که جذبِ یه چهره ی سالخورده میشی جذب
یکسری چین و چوروک های جذاب
جذب یه نگاه مهربون و چشام هایی که وقتی نگات می کنن برق
میزنن...
جذب یه چهره ای که در عین حال که گذر زمان تموم زیباهایی
هاشو ازش گرفته ولی هنوزم بانمکه
حتی با اون لباسای کهنه و رنگ و رو رفته بازم جذاب بود
نتونستم جلوی خودمو بگیرم ، یواشکی وقتی حواسش نبود این عکسو ازش گرفتم
...
با اینکه یازده روز از اون روز میگذره همون روزی که توی
راه بازگشت از سفر و طی یه توقف کوتاه دیدمش هنوز که هنوزه وقتی اون لحظه رو تصور
میکنم یه حس خوبی بهم دست میده ... نمی دونم چرا؟؟؟؟
واقعاً چرا؟؟؟
پشت اون سکوت و نگاهش چی بود مگه ؟؟؟
+ پرانتزنوشت
امروز صبح یهو حس برنامه نویسیم گل کرد و افتادم به جونِ
قسمت نظراتِ وبلاگم و یک تغییر اساسی بهش دادم به نظر شما بهتر شده؟؟؟
دیدگاه ها [ ۵ ]