یه موضوعی چند وقته ذهنمو خیلی درگیر کرده نمی دونم قراره چی پیش بیاد فقط نگرانم و امیدوارم به خیر بگذره :)
این روزا می تونم بگم به شدت درگیرم طوریکه وقت سر خاروندن ندارم چه برسه به نوشتن ... فکر نمی کردم یه روزی اینقدر پر مشغله بشم :/
حالا وسط این همه درگیری ذهنی ؛ مامانم دوباره گیر داده به ارشد خوندن من ؛ حتی توی یک مهمونی اعلام کرد که یا باید ارشد میخونی یا باید شوهر کنی D: ... و اینجوری ادمو توی امپاس قرار میدن !!!!! و من همچنان مصرانه روی تصمیم خودم هستم و قصد ارشد خوندن ندارم فعلا ترجیح میدم فقط روی کارم تمرکز کنم ....
در حال حاضر روی پروژه ی همایش کار میکنیم که قراره چند ماه دیگه برگزار بشه و احتمالا یه سفر به چابهارم افتادیم :))) ... که البته فکر کنم خانواده هم دقیقا تصمیم بگیرن که همون موقع اقدام کنن برای سفر چابهار که یوقت من تنها نرم سفر :// خواستیم یه چند صباحی با دوستان خوش باشیم که انگار قراره سفر خانوادگی بشه D:
قراره برای یکی از پروژه هام یه اتفاق خوب بیوفته ...البته نمی دونم دقیقا خوبه یا بد :/
یعنی من احتمال میدم که اگر این پروژه کشوری بشه پول خوبی توی شرکت تزریق بشه و حداقل ما بیمه بشیم بعد از نه ماه D: و حقوقمون به سبب گرفتن پول پشتیبانی افزایش پیدا کنه ... ولی خب جنبه منفی این قضیه هم استرس بالا و ۶ ماه دیگه کار کردن روی این پروژه ی مضخرفه :/ البته هنوز پروژه اوکی نهایی رو نگرفته و باید بببینم چی میشه :)
حرف برای گفتن زیاده ولی دیگه فرصتی برای نوشتن نیست ....
دسته بندی :
از همه چیز نوشت
دیدگاه ها [ ۰ ]هیچ دیدگاهی هنوز ثبت نشده است