حس خیلی خوبیه وقتی دوست دوران دبستانت بعد از گذشت این همه سال بشه همکارت :)) و از اون بهتر این که نامه هایی که براش نوشتی و نقاشی هایی که براش کشیدی رو هنوز نگه داشته ... امروز کلی با خوندن این نامه و دیدن نقاشی هام ذوق مرگ شدم ... کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدم :)
این نامه در 14 سال پیش سال 1382 توسط بنده نوشته شده :)
+ چقدر من اون زمان شاعر خوبی بودم خخخ ... این طبع شعرم به مرور زمان تحلیل رفت :دی
+ نامه ها در ادامه مطلب ...
یه موضوعی چند وقته ذهنمو خیلی درگیر کرده نمی دونم قراره چی پیش بیاد فقط نگرانم و امیدوارم به خیر بگذره :)
این روزا می تونم بگم به شدت درگیرم طوریکه وقت سر خاروندن ندارم چه برسه به نوشتن ... فکر نمی کردم یه روزی اینقدر پر مشغله بشم :/
حالا وسط این همه درگیری ذهنی ؛ مامانم دوباره گیر داده به ارشد خوندن من ؛ حتی توی یک مهمونی اعلام کرد که یا باید ارشد میخونی یا باید شوهر کنی D: ... و اینجوری ادمو توی امپاس قرار میدن !!!!! و من همچنان مصرانه روی تصمیم خودم هستم و قصد ارشد خوندن ندارم فعلا ترجیح میدم فقط روی کارم تمرکز کنم ....
در حال حاضر روی پروژه ی همایش کار میکنیم که قراره چند ماه دیگه برگزار بشه و احتمالا یه سفر به چابهارم افتادیم :))) ... که البته فکر کنم خانواده هم دقیقا تصمیم بگیرن که همون موقع اقدام کنن برای سفر چابهار که یوقت من تنها نرم سفر :// خواستیم یه چند صباحی با دوستان خوش باشیم که انگار قراره سفر خانوادگی بشه D:
قراره برای یکی از پروژه هام یه اتفاق خوب بیوفته ...البته نمی دونم دقیقا خوبه یا بد :/
یعنی من احتمال میدم که اگر این پروژه کشوری بشه پول خوبی توی شرکت تزریق بشه و حداقل ما بیمه بشیم بعد از نه ماه D: و حقوقمون به سبب گرفتن پول پشتیبانی افزایش پیدا کنه ... ولی خب جنبه منفی این قضیه هم استرس بالا و ۶ ماه دیگه کار کردن روی این پروژه ی مضخرفه :/ البته هنوز پروژه اوکی نهایی رو نگرفته و باید بببینم چی میشه :)
حرف برای گفتن زیاده ولی دیگه فرصتی برای نوشتن نیست ....
این روزا می تونم بگم به شدت درگیرم طوریکه وقت سر خاروندن ندارم چه برسه به نوشتن ... فکر نمی کردم یه روزی اینقدر پر مشغله بشم :/
حالا وسط این همه درگیری ذهنی ؛ مامانم دوباره گیر داده به ارشد خوندن من ؛ حتی توی یک مهمونی اعلام کرد که یا باید ارشد میخونی یا باید شوهر کنی D: ... و اینجوری ادمو توی امپاس قرار میدن !!!!! و من همچنان مصرانه روی تصمیم خودم هستم و قصد ارشد خوندن ندارم فعلا ترجیح میدم فقط روی کارم تمرکز کنم ....
در حال حاضر روی پروژه ی همایش کار میکنیم که قراره چند ماه دیگه برگزار بشه و احتمالا یه سفر به چابهارم افتادیم :))) ... که البته فکر کنم خانواده هم دقیقا تصمیم بگیرن که همون موقع اقدام کنن برای سفر چابهار که یوقت من تنها نرم سفر :// خواستیم یه چند صباحی با دوستان خوش باشیم که انگار قراره سفر خانوادگی بشه D:
قراره برای یکی از پروژه هام یه اتفاق خوب بیوفته ...البته نمی دونم دقیقا خوبه یا بد :/
یعنی من احتمال میدم که اگر این پروژه کشوری بشه پول خوبی توی شرکت تزریق بشه و حداقل ما بیمه بشیم بعد از نه ماه D: و حقوقمون به سبب گرفتن پول پشتیبانی افزایش پیدا کنه ... ولی خب جنبه منفی این قضیه هم استرس بالا و ۶ ماه دیگه کار کردن روی این پروژه ی مضخرفه :/ البته هنوز پروژه اوکی نهایی رو نگرفته و باید بببینم چی میشه :)
حرف برای گفتن زیاده ولی دیگه فرصتی برای نوشتن نیست ....