هر چند وقت یکبار ، یکی از وسایل خونه به همچین بلایی دچار میشن و باید چسب کاری کنم :|
حالا مامان منم روی این وسایل خونه حساسه یعنی عمرا بگه فدای سرت D:
بعد همین امشب این بلا بر سر این وسیله ی تزئینی که بالای یخچالمون بود اومد ، منم کاری نکردم فقط در یخچالو باز کردم اینم افتاد روی زمین شکست :|
و هنوز چندی از این ماجرای ناخوشایند نگذشته بود که مامانم گفت بیا توی این غذا زعفرون بریز منم یکمی ریختم
مامانم گفت خب بیشتر بریز ، گفتم بابا زغفرون مثقالی 60 تومن شده
مامانم میگه تو بریز نمی خواد نگران قیمت زغفرون باشی
در حین همین زعفرون ریختن ، نمیدونم چی شد که به جای ریخته شدن داخل غذا ، همش ریخت توی ظرف شویی :/
مامانم میگه تو فقط برای ما شر داری :)))
بعدش گفت بیا این هودو روشن کن فقط منفجرش نکنی D:
چند وقته دارم به ماه تولد اطرافیان و دوستام دقت میکنم و خلاصه خصوصیات اخلاقی مشترک بین متولدین یه ماه خیلی زیاد پیدا کردم و اتفاقا یه دوست آذر ماهی هم دارم که مثل من از این خرابکاری ها همیشه می ناله و میگه هر اتفاقی میوفته همه میگن تو اینکارو کردی :)
حالا باید یه پست بزارم و نتایج تحقیقاتو اعلام کنم:)))
دیروز یکی این نظر خصوصی رو برام گذاشته بود :)))
قیمت ارائه شده که خیلی غیرمنصفانه هست حالا اگر یک میلیون بود می فروختم :)))
اصلا مگه آدم می تونه چوب حراج به بزنه به تمام خاطراتش ، افکارش و حتی نوشته های روزمره اش !!!!
مگر اینکه قیمت خوبی پیشنهاد بشه D:
از قیمت های بالای یک میلیون استقبال خواهیم کرد :)))
دومین کارم برگزاری دوره هست که اونم ازت انتظار دارن که ویدیوی بیشتری رو انتشار بدی و سومی هم کار توی شرکت که با وجود اینکه دو روز بیشتر نمیری ازت انتظار دارن که مدیریت کنی روی پروژه ها :/ حالا وسط این هاگیرواگیر ؛ مشتری هایی که n سال پیش پروژه براشون نوشتی یهو یاد تغییرات میوفتن اونم همشون به صورت همزمان .
و ازهمه اینا بدتر مسافرتی هست که قراره سه هفته دیگه برم وسط این همه کار ؛ یعنی باید کارای این دو هفته نبودن رو هم توی این سه هفته انجام بدم ... به کارام که فکر میکنم دلم برام خودم می سوزه :// واقعا به یه مدت طولانی بیکاری نیازمندم :!
می نویسم تا یادم بمونه ...
۱ - ترک عادات بد
۲- به فکر خودت باش
۳ - دوری از افکار ناراحت کننده
این سه تا مورد قطعا معجزه میکنه :)))
این روزا رو فقط می تونم با یه کلمه توصیف کنم خستگی !!!
امروز دوستم آزمون وبلاگ نویسی داشت و دیروز بهم گفت که بهم یاد بده چطوری وبلاگ بسازم منم خندیدم گفتم مگه وبلاگ نویسی آموزش میخواد !!! اصلا مگه آزمون داره :// ... کاشف به عمل اومد که آزمون فنی حرفه ایه ... بگذریم ... دلم از دیروز یهو هوای وبلاگو کرد یهو تموم خاطرات وبلاگ نویسیم از جلوی چشام به سرعت نور عبور کرد می تونم به جرات بگم که نیمی از مسیر زندگیمو همین وبلاگ نویسی تغییر دادو منو توی یه مسیری قرار داد که شاید اصلا فکرشو نمی کردم .
این روزا به شدت درگیرم ... کار شرکت ، پروژه ای که توی خونه انجام بدم و ضبط دوره ی آموزشی دیگه وقت خالی برام نمیزاره ... ولی خب این روزای سختم می گذره و خاطره میشه .
بزارید یادی کنم از این پست ، قرار بود برای ارشد بخونم ولی روی هیچ کدوم از کتابایی که خریدمو باز نکردم و نتیجه اش هم شد درصدای منفی کارنامه ارشد :)) و نتیجه می گیریم من آدم درس نخونی بودم ، هستم و خواهم بود ...از این درصدای شاهکارم اصلا ناراحت نیستم فقط ناراحت اون پول بی زبونیم که برای ثبت نام ارشد دادم D: