یهو دلم خواست راجب کارم بنویسم اینکه از کجا شروع کردم و کلا چی شد تا به امروز :)
من وقتی در استانه فارغ التحصیل شدن بودم با دوستم توی یه شرکت که البته بعدا فهمیدم که اصلا اون موقع شرکت نبود و ثبت نشده بود مشغول به کار شدم ... این اقایی که در حال حاضر هم کارفرمای ما هست توی دانشگاه اگهی استخدام زده بود و دوستم این اگهی رو دیده بود ، حقیقتش من اون زمان اصلا توی فکر کار نبودم تصورم این بود که باید بعد گرفتن مدرک توی آزمون های استخدامی مختلف شرکت کنم تا یه جایی استخدام و مشغول به کار بشم اما دوستم خیلی دنبال کار بود و هر جایی که برای مصاحبه میرفت منم باهاش می رفتم تا تنها نباشه تا اینکه بعد از مصاحبه ای که با کارفرمامون داشتیم توی مرکز رشد مشغول به کار شدیم یک اتاق در اختیارمون قرار داد با دوتا سیستم ، هنوز یادم نمیره با چه ذوقی اون اتاقو تمیز و روبه راه کردیم و چه حس خوبی داشتیم از اینکه هنوز درسمون تموم نشده مشغول به کار شدیم .
ما با حداقل حقوق شروع کردیم قطعا کمتر کسی برای حقوق ۲۰۰ هزار تومن حاضره که جایی مشغول به کار بشه اما اون زمان فقط کسب تجربه و رزومه برامون مهم بود و حتی همین پول کم هم برامون خیلی زیاد به نظر میومد ، بالاخره باید از یه جایی شروع میکردیم و نمیشد از همون ابتدا توقع حقوق و مزایای بالا داشت و به نظرم شاید مهم ترین دلیل بیکاری جوونای تحصیل کرده ی امروز همین سطح توقعات بالا باشه و اینکه حاضر نیستن از کم شروع کنند ... خلاصه کارمونو شروع کردیم بهمون یک دوره آموزشی درب و داغون داده شد و قرار شد توی ۳ روز ویدیوها رو ببینیم بعد از گذشت سه روز دوباره رفتیم پیش کارفرما ، بهمون یک پروژه داد و گفت توی یک هفته باید انجامش بدید و ادعا میکرد که نوشتن این پروژه کار یک روزشه که البته بعدا فهمیدم که ایشون در زمینه طراحی سایت با Mvc اصلا تسلط نداشت و حسابی چاخان کرده بود :/
ادامه دارد...
امشب با دوستام رفتیم بیرون بماند که چقدر سر این که کافه بریم یا نه بحث کردیم ولی آخرش رفتیم کافه ... از سال قبل که مسابقه ذهن زیبای من ، برنده شدم قرار بود دوستامو دعوت کنم که بعد یک سال که مرتبا کنسل شد قرعه به نام امروز افتاد که بریم بیرون ... محیط کافه کلا مناسب ما نبود و تفاوت ما با افرادی که اونجا رفت و آمد میکردن به وضوح مشخص بود و کلی دود سیگار و قلیون رفت توی حلقمون D: ... قرار شد هممون یک خصوصیت اخلاقی خیلی خوب و خیلی بدمون رو بگیم خیلی جالب بود که خصوصیت خوبمون از یه ابعاد دیگه میتونست بد هم باشه و برعکس خصوصیت بدمون هم از یک ابعادی می تونست خوب باشه
به نظر خودم خصوصیت خیلی خوبم دلسوز بودنم هست البته این دلسوزی بیش از حد میتونه باعث بشه که دیگران سواستفاده کنند یا فکر کنن که تو داری توی زندگیشون دخالت میکنی
و خصوصیت خیلی بدم اینه که خیلی می ریزم توی خودم ... وقتی از کسی دلخورم وقتی حالم بده وقتی اعصاب ندارم بروز نمی دم و می ریزم توی خودم البته بچه ها میگن تو خیلی بهتر شدی و یه تغییر ۳۶۰ درجه داشتی و جدیدا واکنش نشون میدی و حرفتو میزنی ؛ البته بچه ها منظورشون رفتارم با کارفرمامون هست چون از بعد عید خیلی تغییر کردم و نسبت به حرفا و کارای کارفرمامون واکنش نشون میدادم و حتی ناراحتی خودمو بروز میدادم چون احساس کردم که با زرنگ بازی داره سو استفاده میکن اونم از منی که واقعا دلسوز شرکت بودم بنابراین جلوش واستادم . ولی هنوز در برخورد با دوستام اگر دلخور میشم نمی تونم بروز بدم و اونا هیچوقت متوجه ناراحتی من نمیشن و باید روی خودم کار کنم D: خصوصیات بد هم زیاد دارم ولی خب این بدترینش بود چون واقعا خودمو با این رفتارم اذیت میکنم.
از پست قبلی که جنبه مزاح داشت بگذریم خداروشکر من همکارای خوبی دارم که آدمای سالمی هستند و این موضوع یکی از خوش شانسی های من هست ... محیط کاری سالم به نظرم خیلی مهمه چون همکاری که تقریبا نیمی از روز رو درکنار اون میگذرونی قطعا می تونه روی تو تاثیر مثبت و منفی زیادی داشته باشه ...
اما متاسفانه الان به ندرت محیط کاری سالم دولتی و غیردولتی به چشم میخوره و همین محیط های غیر سالم خیلی از زندگی ها رو نابود کرده ...
هر چقدرم که خانواده و دوستای خوبی داشته باشی هر چقدرم که دور و برت شلوغ باشه و احساس تنهایی نکنی ولی بازم هیچ گوش شنوایی بهتر از نوشتن توی وبلاگ نیست ...
امروز دوتا از بچه های شرکت ، راجب علاقه شون به کشیدن سیگار و اینکه چه مارکی معروف تر و بهتره بحث می کردن و من وسط بحثشون راجب حس کنجکاویم به موارد مخدر و اینکه دوس دارم اون حالی که به آدم دست میده رو تجربه کنم اظهار نظر میکردم ... خلاصه که یه عده آدم افسرده و خطرناک دورهم جم شدیم D: