ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

خرچنگ قورباغه های من 1...

+ بعضی وقتا چقد خنگ بازی درمی آوردم :)))





+ بادان :)))

+  معلممون بهمون اجازه نمی داد از پاکن استفاده کنیم :|



دفتر املای کلاس اولمو خیلی دوس دارم چون تنها یادگاریم از دورانِ دبستانِ  :)

هر از گاهی بازش می کنم و تک تک املاهایی که نوشتمو می خونم ناخوداگاه یه حسِ خوبی بهم دست میده البته پشتِ این احساس خوب پر از حسرتِ پر از دلتنگیه ... واقعا دلم میخواست توی همین برهه ی زمانی واسه همیشه می موندم ... کاش بزرگ نمی شدم ...

می خواستم با قرار دادن چنتا از دیکته های کلاس اولم این احساس خوبو با شما شریک بشم تا خاطراتِ اون زمانِ واسه شما هم زنده بشه ...


دسته بندی :
نوستالژی بچه که بودم ...

دیدگاه ها [ ۱۵ ]

:-) حس خوبی داشت..
:)

این شاید خاصیت ادم هاس 
وقتی کوچیک اند دوست دارن بزرگ شن و وقتی بزرگ اند دوست دارن کوچیک باشن
من که دوست دارم بین 18 تا 22 بمونم ولی خب :)
آره دقیقا ...
بین 18 تا 22 به نظرم دوران سختیه ...

شیارهایِ مغزِ من | Avay15.Blog.ir
اینارو نیگا... چه باحال. خوش به حالت که نگهشون داشتی
 من عتیقه جمع کن خوبم کلا :)))

برای همین دوستش دارم :)-
:|
سختی کشیدنو دوست داری کلا :D

الان چقدر دلم میخواست منم داشتمش تا بهش پناه میبردم:)
آره واقعا ... شاید اون زمان واسم ارزش چندانی نداشت ولی الان از همه ی وسایلم برام عزیزتره :)
سیّد محمّد جعاوله
بی نظیر بود
مرسی :)
شاید باورت نشه ولی من به غیر از کتاب فارسی اول (که دادم به دختر داییم و جنازشم برنگشت) همه ی کتابهامو از اول تا پیش دانشگاهی دارم.
اولین دفترمم که از اینا "|||||" نوشتم توش دارم. 
وای چه خوب :)))
پس کلی خاطره داری ...
لبخنـــــツ ــــد
یاد باد آن روزگاران :-) 
:)
من هیچ چی یاد گاری ندارم :/
:)
خیلی عالین...:)
منم دفترهای سال اول و دوم دبستانم رو دارم...
البته پدرم برام نگهشون داشته بود...
بزرگتر که شدم دادشون به خودم...
به قول شما منم خیلی دوستشون دارم ...
اونها رو کنار  مدرک تحصیلیم گذاشتم...
که مباداگم بشن...
سالی یه مرتبه هم به اونها سر میزنم و تجدید خاطره می کنم...
شاید منم چند صفحه از اونها در یکی از پستهام قرار دادم...:)

چه خوب :)
منم همه ی کارنامه هامو نگه داشتم :)))
حتما این کارو بکنید :)
علی محمدرضایی
حس خوبی داشت
:)))
علی محمدرضایی

البته هیچ کدومشون روندارم مادرم هرسال میریختشون دور میگفت این خرچنگ غورباقه چیه

غورباقه روازقصد این شکلی نوشتم.

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

مامان منم همین طوری بود میگفت این آت و آشغالا رو بنداز دور  :|
 اما این یه دونه دفترو تونستم نگهش دارم  :)))

خخخخ اشکال نداره مهم مفمومِ که رسوند ...
چه خطی !:) چه نمره هایی :) عافرین
مرسی :)))
هه واقعاآدم اون موقع توچه کلماتی اشتباه داشت
خب اون موقع تازه کار بودیم :)))
عدد 13 باحال بود

وب شما رو دنبال کردم
امیدوارم که وب ما رو دنبال کنین
:)))

شما هم دنبال شدید :)
peer
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.