ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

از انشاهای دوران کودکی تا بلاگر شدن


همیشه در دوران تحصیل با معزلی به نام زنگ انشا دست و پنجه نرم می کردم ، برای نگارش انشا دست به دامن اطرافیان میشدم و با کلی خواهشُ ، عجزُ، ناله و التماس مادر گرامی برایم انشا می نوشت البته ناگفته نماند که یک کتاب انشا هم داشتم که در مورد موضوعات مختلف و رایجی چون فصول سال، مادر، معلم و... مطالب جامع و دهان پرکنی داشت
به خاطر دارم کلاس پنجم ابتدایی ، یکی از موضوعاتی که برای نگارش انشا به ما داده شد " جایگاه معلم " بود، از اقبالِ خوبم دقیقا یکی از موضوعاتِ کتاب انشا درباره ی معلم بود بنده هم دست به کار شدم و مطالب کتاب را در دفترِ انشا کپی پیست نمودم زنگ انشا معلم مرا مورد خطاب قرار داد که انشایم را در کلاس بخوانم همین که انشایم به پایان رسید تعریف و تمجید های معلم گرامی آغار شد ، تصورش این بود که من خودم انشایی به آن زیبایی نوشته ام و از مسائل پشت پرده کاملا بی خبر بود من هم با دمم گردو می شکستم و از آن تعریف ها کیلو کیلو قند در دلم آب میشد حتی تعریف و تمجید های معلم گرامی به دفتر مدرسه هم راه پیدا کرده بود و همه ی معلمین و کادردفتری از انشای من باخبر بودند و دیر یا زود  این خبر به گوش مادرم هم رسید...
وقتی موعد امتحانات پایانی فرا می رسید تمام انشاهایم را سطر به سطر حفظ میکردم و در برگه ی امتحان پیاده میکردم و حالا بعد از گذشت این همه سال هنوز به یاد دارم که انشایم با موضوع فصل بهار با این جمله آغاز میشد " بهار عروس فصل هاست"
و یا انشایم در مورد "معلم" حاوی این جمله بود :
" معلم چون شمعیست که می سوزد و گلستان سبز دانش را روشن میکند"
چه زود گذشت !!!
چه زود گذشت آن دورانی که علاقه به نوشتن در سراسر وجودم ریشه دوانده بود اما جسارتِ قلم به دست گرفتن را نداشتم !!!
اما ...
اما امروز می نویسم ، می نویسم  به یاد تمامِ نانوشته هایی که در لا به لای این بزرگ شدن ها به باد فراموشی گرفته شد ...


دسته بندی :
از همه چیز نوشت بچه که بودم ...

دیدگاه ها [ ۱۶ ]

سیّد محمّد جعاوله
ولی آیا این نوشتن همون نوشتنه
متوجه نشدم !!!!
همون نوشتن !!! اون زمان که اصلا نوشتنی در کار نبود حتی یادم نمیاد که یک خط نوشته باشم ...
اماا دوس داشتم بنویسم :)
(((:دمت گرم بنویس که خوب مینویسی
قربونت بهار جان :*
لطف داری ...
ههه....خیلی قشنگ بود....
از این نوشتت معلومه استعداده نوشتنت خوب بوده ها...اما انگار تنبلیت میشده...  ;)
مرسی :)))
لطف داری واقعا :)
امیدوارم بتونم روز به روز بهتر بشم ...
:)
خییلی خوب بود
منم از بچه گی انشاء های خوبی مینوشتم
مرسی عزیزم
ایوول کارت درسته :)
بلبل الشعرا
معلم های الان چون شمعی هستند که می سوزند و گلستان دانش رو به آتش می کشن!! 
نوشتن به هر شکلی خوب است. ذهن رو مرتب می کنه.
؛)
اره معلمم معلمای قدیم خخخخخخ
دقیقا خیلی ارومت میکنه :)
ینی من در تعجبم از معلمت :دی
مهم اینه که بلاگر خوبی هستی :)))
خودمم در تعجبم اخه انشام خیلی فنی بود خخخخ
حتی معنی بعضی از کلماتشو نمی دونستم D:

فدای تو ... هرچی باشم به پای تو نمیرسم نگارجان ...
من انشاهامو خودم می نوشتم ,خوب هم بود(ینی خود معلم می گفت خوب نوشتی) ولی هیچوقت نمره ی 20 تو انشا نگرفتم :|

90 درصد 20 نگرفتن هام دلیلش این بود که انشاهامو محاوره می نوشتم ! :/

چه خوب که خودت می نوشتی واسه همینه که الان اینقدر مطالب وبلاگت به دل می نشینه :)

عشق آسمانی
منم از اون کتاب ها داشتم :دی
دمت جیز بنویس که خوب مینویسی مهندس خسته :)))
مرسی لطف دارید شما :)))
خل وچلی در تبت
من زنگ انشا همیشه خواب بودم:/
دبیرمون خیلی باحال بود منو هیچ وقت صدا نمیزد که از خواب پانشم یه وقت ^_^تا اینکه یه بارموضوع انشا آزاد بود :))منم که وقتی آزاده  هرچی بخوام  مینویسم اون روز برایه اولین بار زد به سرم که بخونم
4خط خوندم دیدم بچه هایه کلاسمون زدن زیر خنده،سوژه ای بود موضوع انتخابی:))
 والله ما ازین کتابا نداشتیم که توش انشا آماده باشه
مامانمون هم حال نداشت واسمون بنویسه:)))) 

 
 
ایول خخخ ... من الان ساعتای درسای عمومی می خوابم خخخخ
خوبه دیگه کلاسُ شاد کردی کلی صواب کردی D:

بهترین کارو میکردی که اصلا نمی نوشتی خخخ
رفیق خاموش
مارو بردی به اون دوران انشا نویسی 

چه دورانی بود علاوه بر اینکه انشاهای خودمو می نوشتم انشاهای بچه هارو هم می نوشتم  یعنی اگه اون زمان فکرم اقتصادی بود درآمدی داشتما:)))

اما الان مخم زنگ زده مثل قبلنا نمی نویسم :)

چه خوب ... اره از نوشتن انشا کلی درآمد داشتی :)))

الانم خوب می نویسی من مطمئنم :)
من از اونایی بودم که عاشق انشا. متنفر بودم که معلم میگفت انشا بدون موضوع. دوست داشتم موضوع بده و من برم کلی خودمو زیر و رو کنم و بنویسم ،خیلی لذت میبردم ازش. بقیه هم تعریف میکردن:) یادمه کلاس اول راهنمایی یه رقیب تو انشا نویسی داشتم اسمش نیکتا بود:)))) اون خیلی خوب بود لامصب:))
چه زود گذشت! :)


+خیلی برام جالب بود که میشستی و انشاها رو حفظ میکردی! خیلی کار سختیه:) 
خیلی خوبه ... پس برای همینه اینقدر خوب می نویسی از همون موقع نویسنده ای بودی واسه خودت :)
چه جالب که واسه نوشتن انشا رقابت میکردین :))
اره خیلی ... دوران خوبی بود ...

+ خیلی سخت بود ولی چاره ای نداشتم :)))
انشای جایگاه معلمو که داشتی ازش میگفتی همش استرس داشتم الان ادامش نوشته باشی ناگهان یکی دیگر از بچه ها را صدا کرد و او هم همان کتاب را داشت و ... =)) چقدر استرس کشیدم تا به خیر گذشت:))
این کتابی که من داشتم مال زمان داداشم بود :))) یعنی اینقد قدیمی بود که اصلا جلد نداشت برای همین احتمال اینکه کسی اونو داشته باشه زیر صفر بود
ولی بازم به خیر گذشت وگرنه آبروم میرفت :)
ام اسی خوشبخت
همیشه برام سوال بود آیا معلم ها واقعا نمیفهمن دانش آموز همچین انشایی نمیتونه بنویسه یا تعریف و تمجیدهاشون عمدی بود. گویا باور میکردن!
اره انشایی که من کپی کردم واقعا سطحش بالا بود اما معلمون نفهمید :|
✿شمیم زندگی✿
سلام.چطوری رفیق جان؟
ع سلام عزیزم :)
فدات خوبم تو چطوری ؟؟؟
هعییییییییییی انشا تنها زنگی بود که دوستش داشتم و همیشه انشا هام رو خودم مینوشتم و کلی هم واسه انشا های بدبختی که نخونده تو دفترم میموند حرص میخودم ... هعییییییییییییییییییییی ی...
+آرزو بلاگر خوبی عسد ...:))))))))))))))
چه خوب ... کاش منم خودم می نوشتم ...
فدای تو :*

من عاااشق انشا بودم و اون موقع عشق انشا نوشتن..
ولی الان حوصله نوشتنم کم شده اما خب بهتر میشم..!
شما که خیلی خوب می نویسی..
همیشه مانا باشی..
و امیدورام نوشته هات پر از حس خوب و یادگاری های قشنگ براتون باشه:*
مرسی عزیزم :)
خیلی روحیه گرفتم برای نوشتن  :)
همچنین ...
peer
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.