ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

از تابستون پارسال تا تابستون امسال

هیچ وقت یادم نمیره یک ماه و نیم از بهترین روزای تابستونِ پارسالُ توی اون اداره ی فکستنی گذروندم البته به لطف استاد بختیاری :/

اونم منی که میخواستم این 260 ساعت کاراموزی رو به هر طریقی شده بپیچونم D:

اما نشد که نشد ... این استاد بیکار ما اومده بود به تک تک ادارات سر زده بود که مچ کسایی که کاراموزی نیومدنُ بگیره بعدشم ایمیل زده بود که دفعه بعد اگه بیام ببینم نیستین براتون صفر رد می کنم آخه انصافا استاد اینقدر بیکار دیده بودین ؟؟؟ :/

خدا شاهده عین 260 ساعتُ گذروندم حتی یک ثانیه ام اینور و اونور نشد این شد که حسابی از این استاد کینه به دل گرفتم به خاطر اون 260 ساعت کار بیجیره و مواجب به خاطر اون صبح زود بیدار شدن و ...

حالا متاسفانه بنا به دلایلی مجبور شدم که دوباره با بختیاری پروژه تخصصیمو بردارم اما ایشون در واقع در زمینه ی طراحی وب تخصص آن چنانی ندارن و وقتی ما در رابطه با پروژه به مشکلی برمی خوریم ما رو پاس میدن به مدیر وبِ دانشگاه ...

خب آخه وقتی بلد نیست چرا باید پروژه ی طراحی وب تعریف کنه ؟؟؟؟

آخرین جلسه ای که برای تعریف پروژه برای من و دوستم گذاشته بودو خوب یادمه به من گفت خانوم ... شما دیتابیس پروژه رو به صورت شماتیک برام بکش بیار بعد من گفتم استاد جداولُ با اسکیوال رسم کنم ؟؟؟ گفت نه به صورت شماتیک :|

بعد آخر جلسه دوباره تاکید کرد که با اون ابزاری که بهتون یاد دادن دیتابیس پروژه برام رسم کنید بیارید... خب جداول دیتابیسُ با اسکیوال می کشن !!! حتی اینم نمی دونست :|

یعنی من برم سرمو بکوبم به دیوار از دست این استاد D:

خدا آخر عاقبت منو با این پروژه و این استادِ شوت به خیر کنه ... قراره کتابخونه ی دانشگاه از پروژه من و دوستم استفاده کنه برای همین کمی نگرانم چون باید کارمون بدون نقص و حساب شده باشه ...


+ پرانتزنوشت :

این عکسُ تابستون سال پیش که می رفتم کارآموزی درست کردم دقیقا حس و حال اون موقع منه :)))


دسته بندی :
دانشجویی نوشت از همه چیز نوشت

دیدگاه ها [ ۱۵ ]

رنگ خدایے . . .
ببخشید میشه شماره استادتون رو بهم بدید؟
یه درصد فکر کنید من شمارشو داشته باشم >_<
بگید پیامتونو می رسونم بهشون D:
خدایی چقدر بیکار!! :|
آخه وقتی بلد نیست خودش نباید اون درس رو برداره..
+نقاشیش رو :))))
اصلا خیلی بیکار  بود حقیقتا :(
دقیقا من نمی دونم رو چه حسابی درس پروژه رو بهش دادن !!!
خخخخ اون موقع می خواستم لهش کنم ...
عشق آسمانی
عخی خخخخخخ
یادمه عکس رو :)
چقدر هم چاقی :)))))
عخی یادش بخیر دوران میهن بلاگ :)))
   کاش چاق بودم اونوقت یکی از آرزوهای مامانم برآورده میشد D:
رنگ خدایے . . .
میخوام آدرس وبتون رو بهش بدم! خخ
از پشت میخواین خنجر بزنید خخخ!!!
رنگ خدایے . . .
دیگه وقتی پای پول میاد وسط ، تخصص و تعهد میمیره.

دقیقا همین طوره ...
خدا بهت صبر بده :)
ممنون بایت همدردی :)))
آخه استادم اینقد بیکار ؟؟!!!
خدا بخیر کنه این پروژه رو دیییی:
نقاشیت چقد باحاله خخخخخخ ... یادمه یه بار گفتی مامانت آرزوشه چاق بشی نگو آرزوش خودتم هستا خخخخخخخ ...
خیلی بیکاره خدایی :/
مرسی خخخخ ... خودم که راضیم به وضعیت الانم ولی مامانم اصلا D:
✿✿ یاشل ✿✿
یادش بخیر یه بار من زیرآب این استاد شوتا که با پارتی میان سر کارو زدم ولی ترم بعد بازم سر جاش بود.اینا گردن کلفتترن بیشرفا
ایول .... دقیقا همین طوره این اعتراضا راه به جایی نمیبره :|
علی محمدرضایی
هیییی
:)
چه نقاشیه باااحاااااله :))خیلی جذابه..
خدا صبر بده بهت
مرسی خخخخ
آره خدا کنه این پروژه به خیر بگذره ...
با این تعریفاتی که کردی بختیاری رو میدوستم!!:))))))))
وا چرا ؟؟؟ :/
واااای اینو باش! رفته به تک تک ادارات سر زده!
من یه استادی داشتم میگفت نرید! اصلا مهم نیست..
آره به خدا .. بین من چی کشیم تابستون سال پیش :/
اصلش همینه نباید بریم D:
چ نقاشی خخ
خخخ
S҉A҉H҉A҉R҉ ....
وبلاگتوووون خیلی خوشمله:)))
مرسی :)))
اینجور آدمارو باس از یقه پیرهن دار برزنی |:
مرتیکه خیار شور |:
پروژه های اینجور استادا عین اینه به طرف تخم مرغ و روغن بدی بیف استراگانوف با سس مخصوص بخوای |:
یکی منو بگیره نزنم تو دهنش |:
عکسو (:
استادمون خانوم بود خخخخ D:
دقیقا همین طوره ... در حد الفبا درس میدن بعد ازت پروژه میخوان :/
خخخخ
فکر کن من چی کشیدم از دست پروژه خخخ
peer
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.