ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

من در قحطی به سر می برم ...

دیشب خوابِ ماهی عید می دیدم شاید به خاطر عکسی که واسه پست دیروز گذاشتم یه همچین خوابی دیدم ، کنجکاو شدم بدونم تعبیر خوابم چی میشه؟؟؟
اینم جواب گوگل به تعبیر خواب بنده :)
" اگر کسی در خواب یک یا چند ماهی درون شیشه یا تنگ آن طور که در مراسم هفت سین نوروز موسوم است به شما بدهد بسیار خوب است چون از جانب او متمتع و بهره مند می شوید و به آرزوهای خود می رسید و چنان چه شما به کسی ماهی بدهید او را کمک و یاری می کنید که به آرزوهایش برسد."
فکر کنم تعبیر خوابم داره درست از آب در میاد چون مامان خیلی وقته که بهم قول خرید یه ماشینو داده و امروز بهم گفت که یکی از دوستاش قصد داره ماشینو بفروشه و اگه بابا راضی بشه احتمال زیاد می خریمش اون طور که مامانم از یه واسطه شنیده بود ماشین خوب و سالمیه هم از نظر ظاهر هم از نظر موتور و مدلش هشتاد و پنجه و به گمونم از فرمون هیدرولیک هم خبری نباشه ولی من به همینم راضیم میخوام دست فرمونم خوب بشه و ترسم بریزه و مهم تر از اون تا حدودی مستقل بشم... از سه سال پیش که گواهینامه گرفتم تا به امروز جرات نکردم پشت ماشین خودمون بشینم چون اگه با ماشین تصادف میکردم باید به مدت چند روز غرغرهای بابامو تحمل میکردم و من قدرت تحملم کمه :-/
صبح از خواب بیدار شدم و داشتم خواب دیشبمو توی ذهنم مرور میکردم خواب دیده بودم که مامانم با یه پلاستیک پر از ماهی قرمز عید خونه اومد و پلاستیکو داد به من که ماهی ها رو بندازم داخل تنگ .... تعداد ماهی ها اونقدر زیاد بود که من مونده بودم چطور همشونو بزارم داخل یه دونه تنگ!!!!  میمردن خب!!!
همچنان در حال آنالیز خواب دیشبم بودم که یهو چشم افتاد به ماهی عیدِ پارسالمون ....به نظرم آبش کدر شده بود....از بالای تنگ بهش نگاه کردم به نظرم نسبت به پارسال بزرگ تر شده بود تا که دستمو آوردم روی آب خودشو رسوند به دستم .... منتظر غذاش بود و مدام دستمو که بالای تنگش حرکت میدادم دنبال میکرد ...این ماهی واقعا حافظه اش چند ثانیه است!!!!؟  من که اینو قبول ندارم به نظرم ماهی ها حتی خیلی باهوشن و حافظه ی خوبی هم دارن این ماهی ما که اینطوری نشون داده موقع غذاش که میشه خودش اعلام میکنه تا میای سمتش میاد روی آب و دهنشو باز و بسته می کنه و غذاشو میخواد :-/
خلاصه آب ماهی عوض کردم و غذاشم دادم و بعد مثل یه دختر خونه مشغول آماده کردن ناهار شدم....
عصر با مامان رفتیم خونه مامآن بزرگ تا خونه شونو به مناسبت عید یه تکونی بدیم  ... به مامانم اعلام کردم که تا یجایی از مسیرو من پشت فرمون میشینم و بعدش شروع کردم به مرور کردن آموخته هام در رانندگی
کلاج سمت چپ، وسطی ترمز، سمت راست گاز
راهنمای سمت راست بالا، راهنمای سمت چپ پایین
سرتقاطع نیم کلاج نیم ترمز
قبل روشن کردن دنده خلاص
....
با اعتماد به نفس پشت ماشین نشستم آیینه ها تنظیم کردم ماشینو روشن کردم... آماده راه افتادن شدم اما یهو ماشین خاموش شد :-/
دوباره روشن کردم بازم تا ماشین راه افتاد خاموش شد تازه متوجه شدم که ترمز دستی رو نخوابونده بودم...
اونم منی که همیشه به مامانم یادآوری میکردم که ترمز دستی رو بخوابونه.....
صحیح و سالم به مقصد رسیدیم البته با کلی صلوات و دعا و حمد و سوره....
خونه ی مامان بزرگ مشغول به کار شدیم مامان بزرگ هم با غلط ادا کردن بعضی از کلمات حسابی ما رو میخندوند مثلا میگفت فرش ها کروچ شده!!!
و ما بعد از کلی فسفر سوزوندن می فهمیدیم که منظور مامان بزرگ چروکه... واقعا که خیلی شیرینن این مامان بزرگا خدا حفطشون کنه....
شب رفتیم خونه ی خاله مهمونی ... منم مثل قحطی زده ها اول وایرلس گوشیمو روشن کردم و هجوم بردم به سمت صفحه ی اینستاگرامم آخه توی خونه به دلیل خرابی مدمم نت به صورت وایرلس ندارم و با مدم قرضی برادر هم فقط میشه به لبتاپ وصل شد امیدوارم مدمم درست بشه دوران قحطی واقعا بده :-/


دسته بندی :
از همه چیز نوشت

دیدگاه ها [ ۰ ]
هیچ دیدگاهی هنوز ثبت نشده است

peer
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.