ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

سیروسفر به گذشته

بعد مدت ها دوباره میری از همون دکه ی نزدیک دانشگاه شارژ می خری
صاحب دکه با دیدنت میگه :
شما همون خانومی نیستی که قبلا هر بار میومد اینجا دو سه تا شارژ پنج تومنی ایرانسل می خرید؟؟؟؟
اون وقت تو در حالی فکرت پر میکشه به سه -چهارسال پیش در جوابش میگی بله
شارژو میگیری و از دکه میای بیرون
اما فکرت هنوز داره تو همون سال ها سیروسفر میکنه
پاییز 91
همون دورانی که گوشیمو ده تومن شارژ میکردم و بسته اینترنت می خریدم
بسته ای که به یک ماه نکشیده تموم میشد
همون زمانی که حسابی غرق شده بودم تو این دنیای مجازی
از وبلاگ گرفته تا نیمباز و ویچت و لاین و.....
کارم شده بود زندگی کردن با یکسری آدمای مجازی...
با یکسری دروغ....
اسم دروغ، عکس دروغ،شخصیت دورغ...
شخصیت هایی که پشت یه نقاب دروغین پنهان شده بودن درست مثل یه دلقک...
همه مثل هم بودن مثل یه جنتلمن یا یه پرنسس اما تک و تنها....
هیچ کی خودش نبود
همه اون چیزی بودن که می خواستن باشن ولی به هر دلیلی نشده بود...
منم مثل خیلیا تو این گروه های جورواجور حضور داشتم  ...
اما یادم بود که نباید تو دنیای مجازی ساده و زودباور باشم
چون آدمای ساده و زودباوریو دیده بودم که به راحتی با احساساتشون بازی شد....
چون اگه ساده میبودم کلاهم پس معرکه بود...
وقتمو صرف سرو کله زدن با آدمایی میکردم که اکثرا خودشون نبودن توی پوسته ی یه شخصیت دیگه خزیده بودن و واسه خودشون حسابی جولون میدادن ...
نمیگم تجربه ی بدی بود
نه... اما دیدم نسبت به آدما تغییر کرد
فهمیدم نمیشه به آدما به راحتی اعتماد کرد
فهمیدم ساده بودن خوبه ولی نه به قیمتی که هر کسی به راحتی بتونه از سادگیت سوء استفاده کنه
فهمیدم تو این جامعه گرگ زیاده....
فهمیدم وضعیت جامعه خراب تر از اون چیزیه که من فکرشو میکردم
اما حالا دیگه این دنیای مجازی واسم اون رنگ و لعاب روزای اولو نداره...

الان دیگه حتی تو گروه های دوستانه هم بیشتر نقش یه تماشاچی رو بازی می کنم....
فکر کنم یکباره هممون خسته شدیم.... 
دوباره چسبیدیم به زندگی واقعی خودمون....
هرسال که بزرگ تر میشم و سال گذشتمو موشکافی می کنم به این می رسم که شاید خیلی از کارا رو نباید انجام میدادم یا خیلی از کارام به نظرم مسخره میاد یا با خودم میگم چقدر بچگی کردم چقد سطحی فکر می کردم ....
این یعنی هر سال رفته رفته دارم بزرگ تر میشم  ... بزرگ تر فکر می کنم ... عمیق تر به مسائل دورواطرافم نگاه می کنم ...
و این خیلی خوبه ...


دسته بندی :
از گذشته نوشت

دیدگاه ها [ ۵ ]

بله
درست
:)
جومونگه اینجا؟؟

تو دنیای مجازی ادم خیلی چیزا یاد میگیره :)
 کل حرفایی که زدی رو خیلی ها خیلی دیر بهش میزسن :)

آره جومونگه :D

یادش بخیر جومونگ تو بلاگفا خخخخ

فکر می کنم منم خیلی دیر رسیدم بهش ...
متین غلامی
عالم مجازی، آدمای مجازی
:)
یه جایی ادم خسته میشه از تظاهر
دقیقا ...
هیچی بهتر از این نیست که خودت باشی ...
 حرص نزن حالا برو جومونگ بکش  نقاشیتو ول نکن
امروز اومدم طراحی کنم خیلی افتضاح شد :|

الان دیگه بیشتر شبیه خورزو خان میشه تا جومونگ :D

فردا دوباره طراحی می کنم خوب شد میزارم وبلاگ ... امروز اصلا دستم رو کاغذ حرکت نمی کرد تنبل شده :/
peer
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.