ناگفته های یک دلقک

دلنوشته های یک دلقکِ خانگی

لطفا با لبخند کش دااااااار وارد شوید ...

رشد کن


اگرکسی آمد و به شاخ و برگ باورهایت تبر زد، نترس. چون دستش به ریشه ات نمیرسد

از همانجاکه قطع شدی جوانه بزن، رشدکن و بزرگ شو.


وقتی مدام خودم را گول میزنم

 

شدم عین بچه ها مدام دارم خودمو گول میزنم مدام با خودم میگم آرزو این یه خطُ بخون این یک صفحه رو بخون این یه فصلُ بخون بعدش اجازه داری اون کاری که دوست داریُ انجام بدی و یا استراحت کنی ... موقع امتحانات این کودک درونم بدجوری ساز ناسازگاریشو کوک میکنه باید با کلی وعده وعید خرش کنم :| 

+ پرانتزنوشت:
1- فردا امتحان مدیریت استراتژیک دارم از اسم درس به راحتی میشه به عمق فاجعه پی برد ، امیدوارم با امتحان فردا تن صاحب نظران عرصه ی مدیریت توی گور نلرزه و نمره ی قابل قبولی بگیرم ....

2- احتمالا تا سی و یکم که آخرین امتحانمو بدم کامنت دونی بسته خواهد بود...

3- من نمی دونم حکمت پاس کردن 9 واحد مدیریت برای رشته ی کامپیوترچیه ؟؟؟

اگه بخوام خیلی رویایی فکر کنم در نهایت مدیرِ شبکه ی یک نهاد دولتی یا خصوصی میشم در غیراین صورت فکر نکنم جز مدیریت این وبلاگ مقام و منصب مدیریتی دیگه ای نصیبم بشه :دی

4- پیشنهاد میکنم این آهنگ حتما گوش بدید...

 

 

بهترین تغییرات از درون رخ می‌دهد


اگر تخم‌مرغی با نیروی بیرونی بشکند
پایان زندگیست
ولی اگر با نیروی داخلی بشکند،
آغاز زندگیست
بهترین تغییرات از درون رخ می‌دهد!

زندگی خفاش گونه

اگر در شب های ماه مبارک رمضان شبی نیمه شبی از خواب برخاستید و در تاریکی خانه با عدد چشم که برق میزند و دهانی که می جونبد روبه رو شدید اصلا تعجب نکنید این ها همان دانشجوهایی هستند که شب ها درس میخوانند و روزها می خوابند...
قطعا من نیز در ماه رمضان به این جرگه خواهم پیوست
چرا که روزها از شدت گرسنگی خون رسانی به مغزم کاملا مختل میشود و تبدیل میشوم به کودن ترین آدم روی زمین ، اصلا مگر با شکم گرسنه میشود درس خواند ؟؟؟

+ پرانتزنوشت:
1- فرا رسیدن ماه رمضونُ به همتون تبریک میگم :)
التماس دعا...


2- پیشنهاد میکنم این آهنگو حتما گوش بدید ...





خیالات پوچ کودکی

به گمانم عتیقه جم کردن از همان دوران کودکی با گوشت و خونم آمیخته شده و جزیی از وجــودم را تشکیل می دهد از زمانی که به یادم می آورم همیشه روزای آخر سال مصادف بود با روزی که مادر گرامی مجبورم میکرد عتیقه جاتی که در طول این همه سال پیش خود به یادگار نگه داشته بودم را روانه ی سطل زباله ی خانه کنم... 
و همیشه این واقعه برای من بسیار تلخ و غمگین انگیز بود چرا که جدایی از وسایلی از که روزها، ماه ها و سال ها در کنار آن ها روزگار گذرانده بودم چه بسا سخت تر از هر واقعه ایست...
می دانم که دیگر از بنده سن و سالی گذاشته و به قول مادرم هم سن و سالان من الان صاحب چندین بچه ی قد و نیم شده اند ولی هنوز هم گاهی دلم بهانه ی دفترجلد قرمزی میگیرد که در آن برادرم برایم نقاشی میکرد
دلم بهانه ی مداد شمعی، جعبه ی ابرنگم و حتی آن گواش های خشک شده ام میگیرد
دلم لک زده برای آن نوار شعرهای کودکانه برای هم خوانی با شعر عروسک قشنگ من ، جوجه جوجه طلایی ... 
دلم برای همه ی نوستالژی های کودکانه ام تنگ شده...
بزرگ تر که شدم روزی در خانه ی مادر برزگ بین آن هم کتاب های انباشته شده در کمد یک کتاب تمام توجهم را به خود جلب کرد از آن جلدهای قدیمی داشت که در سریال های تلویزیون به وفور دیده بودم با برگه های کاهی،  قدمتش به 60-70 سال پیش میرسید یعنی دقیقا زمانی که هنوز شاه روی تخت سلطنت لنگ بالای لنگ انداخته بود از بین آن همه کتاب این کتاب قدیمی را کش رفتم به امید اینکه روزی عتیقه شود و من از فروش آن کتاب به نانُ نوایی برسم :دی
بعدها که محتویات آن کتاب را مطالعه کردم دریافتم که این کتاب فاقد هیچ گونه ارزش علمیست و پشیزی نمی ارزد و اشعارش تنها به درد کاباره های زمان شاه میخورد و چه بسا مدرک جرمیست در دست من...
هرزگاهی آن اشعاررا باهمون ریتم های قدیمی برای خودم مرور میکنم و از ته دل می خندم یعنی در آن لحظه فقط بانو حمیرا را کم دارم که این وسط برایم هنرنمایی کنم :دی

 + پرانتزنوشت:

1- شاید هرزگاهی تکه هایی از آن اشعار که قابل انتشار باشد را درون وبلاگ بگذارم ...


بر شانه هایت باز دنبال چه میگردی؟


در بدترین روزها
امیدوار باش؛
زیرا زیباترین باران ها از سیاه ترین ابرهاست ...


کار هر بز نیست خرمن کوفتن...

هیچ گاه در دوران تحصیل اقدام به تقلب نکردم صرفا به خاطر احساس ترسی که همیشه با من همراه بوده و هست به گونه ای که اگر روزی روزگاری هم بخواهم در این امر خطیر شرکت کنم خودم به شخصه خودم را لو می دهم و آنقدر تابلو بازی درمی آورم که قطعا شوت ترین مراقبین هم به بنده مشکوک می شوند برای همین ترجیح دادم که هیچ وقت خون خودم را با انجام این امر خطیر و شجاعانه کثیف تر از آنچه هست نکنم
ترم دوم دانشگاه که بودم برای امتحان برنامه نویسی کامپیوتر پسری از ورودی های نرم افزار روی صندلیِ کناریم نشسته بود و از شروع امتحان تا پایان یافتنش با چشمانش روی برگه ی بنده خیمه زده بود من هم که کلا فقط در حال سیاه کردن برگه ام با خزعبلات موجود در ذهنم بودم و در دل به آن پسرک بی نوا می خندیدم که چرت و پرت های مرا کپی پیست می کند نمرات که اعلام شد بنده با نمره ی 4.5 این درس را افتادم بعدها خبرش رسید که آن پسر هم افتاده است :دی

 

+پرانتزنوشت:

1- آهنگِ " اگه یه روز " گلچین شده از آرشیو آهنگ های مورد علاقه ام با دو جنس صدا :)

آهنگ " اگه یه روز " با صدای فرامرز اصلانی

 

 

آهنگ " اگه یه روز " با صدای فریال :)

 

 

2- اگه ترس از فیلتر شدن نبود اجرای زنده ی این آهنگ توسط فریالو میزاشتم :)))

 

در جستجوی آرشیوِ پاک شده

درست از موقعی که گوشیمو فلش زدم و آرشیو آهنگ های مورد علاقم دود شد رفت هوا، دیگه دست و دلم به گوش کردن هیچ آهنگی نمی رفت نه حوصله داشتم دنبال تک تک آهنگای مورد علاقم بگردم و نه میشد به آهنگ های رنگو وارنگ این خواننده های تازه کار اعتماد کرد و برای دانلود کردنشون نت مصرف کرد تا اینکه دیشب به طور خیلی اتفاقی یکی از همون آهنگای مورد علاقمو توی وب یکی دوستان وبلاگی پیدا کردم یهو هوس کردم بگردم دنبال دونه به دونه ی اون آهنگا ...
یکی از آهنگ های مورد علاقم که امروز پیداش کردم " کاشکی زمستون نبودم" از محمدرضا هدایتی

 


+پرانتزنوشت:

1- قبلا دچار مرضِ لاعلاجِ آهنگ بخون ضبط کن شده بودم که خداروشکر درمان شد امیدوارم پیدا کردن این آهنگ ها مقدمه ای برای شروع این بیماری نباشه :دی 

2- وقتی امروز دوستمو بعد چند ماه می بینم و کلی واسم از تجربیات زندگی متاهلیش تعریف میکنه :)))
یعنی من عاشقممممممم که اینقد خوبه...

3- بیان چقد خلوت شده همه درگیر درس و امتحان شدن... شایدم من تازگی ها چرت و پرت می نویسم که همه فراری شدن :D
تصمیم دارم به این روندِ چرت و پرت نویسی کماکان ادامه بدم...

 

معروفیت به چه قیمتی ؟؟؟

تا چشم کار میکند در ایران جوانانی را می بینیم که سودای شهرت در سر دارند و میخواهند دیده شوند!!!! حاضرند هر چیزی را در زندگی فدای این دیده شدن کنند!!! که وقتی مثلا در فلان خیابان راه می روند چهار نفر آن ها را بشناسند و با انگشت نشانشان دهند آنگاه قند در دلشان آب می شود که من مشهور شدم... افرادی را می بینیم که صدایشان از ته چاه در می آید اما ادعای خواننده بودن می کنند یا افرادی که نه چهره ی مطلوبی دارند و نه استعدادی در زمینه ی بازیگری آنوقت مدام با برنامه ی ماه عسل تماس میگیرند که از ایشان برای حضور در برنامه دعوت به عمل آید تا دیده شوند!!!! 
این معروفیت به چه قیمت!؟؟؟

به قیمت تباه شدن زندگی !!! 

یا به قیمت از دست دادن تموم دارایی در راه رسیدن به معروفیت!!!

یا به قیمت عمری در آرزوی واهی به سر بردن!!!
باور کنید تنها راه معروفیت خواننده شدن ، بازیگر شدن، مجری شدن و یا فوتبالیست شدن نیست با خوبی کردن، محبت کردن، معرفت به خرج دادن هم میشود مشهور شد بدون هیچ هزینه ای !!!
همانند کاری که آزاده کرد آزاده ای که چندین هزار فالوور دارد چند صد کامنت روی پست هایش جا خوش کرده که محبوبیتش شاید خیلی بیشتر از افراد مشهور این جامعه باشد آزاده ای که وقتی به ایران آمد آنقدر معرفت داشت که یک میتینگ اینستاگرامی برای دیدارِبا دوستانِ مجازیش ترتیب دهد آزاده ای که هر کس به پیجش برمیخورد اولین سوالی که در ذهنش تداعی میشود اینست که این بانو کیست با این حجم محبوبیت ؟؟؟
چیزی جز خوبی، محبت، معرفت و انسانیت آزاده را محبوب نکرد...

+پرانتزنوشت:
پیج بانو آزاده  azajoon


متفاوت بیاندیش


میگویند هنگامیکه در آمریکا همه در جستجوی طلا بودند یک نفر با فروش بیل میلیونر شد

اما  طلا کسی را میلیونر نکرد.

متفاوت اندیشیدن راهکار موفقیت است